سلام.من یک دختر 26 ساله ام توی یک خانواده مذهبی بزرگ شدم و رابطه ی چندانی با جنس مخالف نداشتم همیشه از رابطه با جنس مخالف می ترسیدم ولی 2 سال پیش از طریق فیس بوک با پسری اشنا شدم و چون از هم دور بودیم و میدونستم اتفاقصلا دری نمی افته ارتباط شوع شد و پس از مدتی متوجه وابستگی شدیدم نسبت به اون شدم و درست سال دوم بود که از من خواست منطقی فکر کنیم و رابطه رو تموم کنیم و من برخلاف وابستگی شدیدم قبول کردم و سعی کدم تمومش کنم ولی بعد از شیش ماه دوباره سرو کله ش پیدا شد و خیلی کم جوابش و میدادم و سرزنشش میکردم و سعی میکردم منطقی باشم و اصلا ضعف نشون ندم امادرونم داغون بود.من دختر حساس و احساسی هستم متاسفانه و دلم برای اون بیشتر میسوخت چون فکر میکدم اونم مثل منه تنها بامن در ارتباطه.میدونم احمقانه ست اما من خیلی بی تجربه بودم و هستم.باورش کرده بودم.دلبسته بودم.تا اینکه فهمیدم پای کس دیگه ای در میونه.دوست نداشتم زاپاس باشم.پس کنار کشیدم.اما فقط خدا میدونه چه قدر تاثیر منفی روم گذاشته.من اصلا دختر دلبری نیستم از اون دخترام که سرش به کار خودشه.این روزا خیلی ناراحتم.نمی تونم با کسی حرف بزنم چون حس حماقت بهم دست میده.اما خسته شدم.دوست دارم فراموش کنم و منطقی فکر کنم.نمیدونم چرا اما بعضی اوقات که عکسی ازش میبینم ناراحت میشم که چرا باورش کردم.اون که میدونست من چه جور دختریم پس چرا این قدر بی اعتمادم کد نسبت به همه؟ تمام روزم با این افکار میگذره.به نظرم اگه ساده باشی باختی.اگه خوب باشی باختی.فقط خدا میدونه که چه قدر حسم واقعی بود.من بد کسی و نخواستم اما الان ذهنم پر سواله و غرورم اجازه نمیده بپسم سوالامو چون میدونم دروغ میشنوم.راستی من خیلی تنها شدم دوست صمیمیم از ایران رفت اما میخوام رو پای خودم بایستم لطفا راهنماییم کنید تا احساسی نباشم.ه چندهنوزم دوستش دارم اما خسته شدم حماقت بسه