سلام مدت شش سال قبل ازدواج کردم ولی ازلحاظ خلق وخوباهمسرم تفاهم چندانی نداشتم البته بایدبگویم همسرم دچاری بیماری روانی بنام اسکیزوفرنی است که درنتیجه آن کلیه رفتارها وخلقیات اوبادیگران تفاوت داردمثلاازلحاظ روابط عاطفی یا رمانتیک زن وشوهری به مانندیک شی بی جان است وتابه حال حتی یکبارهم به من اظهارعلاقه بازبان نکرده وفقط یکبار روی کاغذنوشته بود ودر موردبیماری اش دو بار وهر بار بمدت چندین ماه چون با شرایط حادبیماری مواجه شد به منزل مادرش رفت «پدرش مرحوم شده »که حتی مادرش به مرگ اوراضی بود البته آنها او راجن زده میدانند،تقریبابیشتراوقات زندگی ازلحاظ روحی خودم راتنهامیبینم ولی نمیتوانم بااو درد دل داشته باشم چون حس میکنم برای او ارزشی ندارد ونمیتوانددرکم کند وخودم باگذر زمان فردی عصبی وبی حوصله با او ودیگران شده ام وسریع خشمگین میشوم البته شرایط بدمالی زندگیم هم نسبت به این موردبی علت نبوده است ،متاسفانه چون اواصرار زیادی برای بچه دارشدن داشت ومن هم بااین فکراشتباه که اگر بچه دارشویم اوضا بهتر میشود باعث حاملگی الان اوشده ام والبته بایدبگویم ازهمان روز اول تا الان برسر مسایل جنسی اختلاف وناراحتی زیادی بااو داشته ام وبارها از اوخواسته ام چه برای مسایل جنسی ویاچه برای دیگر مسایل زندگی بلکه برای زیباتر شدن زندگی به مراکز مشاوره مراجعه کنیم ولی با مقاومت شدید او مواجه شده ام، ودر حال حاضر چون ازلحاظ روحی شرایط مناسبی برای تصمیم گیری ندارم نمیدانم آیا بمانم وصبر کنم وبسوزم وبسازم یا آنکه……..لطفاراهنمایی ام کنید .درضمن خودم31 سالمه وخانمم23سال دارد