سلام
من پسری هستم 17ساله از 12سالگی ام به دختر دختر عموم علاقه من بودم
من در تبریز زندگی می کردم ما به خاطر تحصیلم به شهرستان مجبور شدم برم
او هم اول در اورمیه زندگی میکرد بعد به تهران و بعد از به شهرستان اومدند
او هم مثل من پیش مادر بزرگش است عشق طوری نبود که بخوام با او رابطه جنسی برقرار کنم او را میخواستم فقط فقط
دیروز تولد پسر عموی کوچیکم بود او هم با مادرش اومده بودند زدیم رقصیدم خواستن برن بهش گفتم فردا می خوای چی کار کنین گم خوام بریم خرید من با اجبار خواستم باهاشون با زن عمو هام برم قبول کردند
برگشتم دیدم هه می خندندعمو هام صدام کردند گفتند گفت علی ان این ها فردی نیستن که بخوای باهاش زندگی کنی او را چندین نفر دیگر هم می خواد اون ها خاصیت شون اینه که ناز کنن اخرشم میگن خواستگار مهندس داشتیم ندادیم
پدر رد منتقی هست می گوید لیساسنست را گرفتی سربازیم رفتی بعد روی چشم
مادرم هم میگود اگر برای خود می خواهی عیبی ندارد اما میخواهی با هاش زندگی کنی ا فرد زندگی نیست مبینی که الان لباس تنگ میپوشی هی پیش عموهات قر میده اون فردا اگه رفتی سر یه کار یه هفته نیومدی میره بایکی دیگه …
الان مونده ام چی کار کنم خوستم بهش بگم و اگر جواب رد ده زندگی من سیاه می شود دیگر امیدی برای زندگی ندارم در زم او از من 6ماه بزرگتر هستش
چی کار کنم ؟؟؟؟ لطفا راهنمایی ام کنید