سلام
با تشکر از مشاوران عزیز
35 سال دارم و تحصیلات دکترا
10ساله که ازدواج کردم و یک دختر 5 ساله دارم
من در دوران دانشجویی با همسرم اشنا شدم و با ناپختگی تن به ازدواج دادم در حالی که هنوز معیار و ملاکی برای خودم نداشتم .
حالا بعد از این همه سال نمی تونم با خودم کنار بیام، احساس شکست میکنم
در ظاهر همه چیز عالی و عاشقانه است
اما واقعیت و عمق قلبم احساس نا امیدی
در حتی کوچکترین چیز تفاهم نداریم و من همیشه خودمو تطبیق میدم با انچه اون می خواد
الان هم فقط بخاطر دخترم تا پایان راه ادامه میدم
اما اگه دخترم نبود شک ندارم که دیگه نمی موندم
نمیدونم کارم درسته یا نه فردا پشیمون میشم یا نه
این رو هم بگم که من خانواده همسرم رو هم اصلا دوست ندارم، سال اول همه جوزه ظاهرسازی خوبی انجام شده بود، اما بعد فهمیدم در چه مسیری رفتم
اینکه باید به داشته هام و خوبی های همسرم تمرکز کنم و ….واقف هستم
اما با قلبم که هر روز از همسرم دور و دورتر میشه چیکار کنم
خودشم هیچ تلاشی واسه نزدیکی بیشتر نمیکنه
باتشکر