دختری 22 ساله هستم 3 سال نامزد بودم و الان 4 ماه هست که عقد کردیم منو همسرم همدیگرو عمیقاً دوست داریم ولی پدرم با این که رضایت به ازدواجمون داد به خاطر اصرارهای زیاد همسرم ولی انگار دلش راضی به این وصلت نبوده همیشه بهونه برای جرو بحث درباره همسرم بامن پیدا میکنه همش سنگ میندازه، محدودت زیاد و تنبیه و مانع شدن از دیدار هم دیگه… جلوی همسرم رفتار خوب نشون میده و پشت سرش بد و بیراه میگه و اشک منو درمیاره به همه چیز بدبینه و همیشه قضاوتای نا بجا میکنه همسرمو، از طرفی دوس ندارم دل پدرمو بشکونم از طرفی همسرم میخواد که پشتش باشم وهستم چون میبینم حق با همسرم هست و گفته که بعد از عروسی دیگه پاشو خونه ی پدرم نمیزاره چون بهترین روزامونو با این جور جنگو دعواها و بهونه گیریای الکیش خراب کرده (حتی روز آزمایش دادنو حلقه خریدنمون کاری کرد که اشک دوتامونو درآورد با تلفن زدنو دادو بیداد کردن سره من که سریع برگردم خونه و ادامه ندم کارای عقدمونو، خاطره انگیزترین روزی که برا هر زوجی میتونه باشه رو خراب کرد و این یه نمونه از اذییت هاش بود) راستش خودمم دل خوشی از پدرم ندارم ولی دلم نمیاد بزارمش کنارو عذاب وجدان میگیرم توی دوراهی موندم به هیچ وجه با حرف زدن درست نشده و حتی حاضربه مشاوره رفتن هم نیست همش فکره تلافی و انتقامه، تا الانم همسرم واقعا خیلی به خاطرم کوتاه اومده وهرچی پدرم گفته گوش داده و انجام داده که من ناراحت نشم شدیداً اعصابامونو ریخته بهم و آرامشو ازمون گرفته پدرم یه آدم غد و لجبازه که حرف هیچکسو غیر از خودش قبول نمیکنه ممنون میشم اگه کسی میتونه راهنماییم کنه چکار کنم😢