باسلام
من حدود2وسال و2ماهه که از ازدواجم میگذره و 1ساله که عروسی کردم من توی این مدت دچار مشکلات زیادی باخانواده همسرم شدم. ازدواج من کاملا سنتی بود و تاشب خواستگاری همدیگروندیده بودیم.ازطرف ی آشنای مشترک به ما معرفی شدن و بعد از دیدن ظاهر و شرایط همدیگه نامزدشدیم و بعداز 5 ماه عقدکردیم توی دوران نامزدی من خونشون نمیرفتم ولی اونا میومدن تقریبا هر هفته و با کادو و شیرینی درظاهر خوب بودن ولی هربار ی متلکی بهم میگفتن منم خودمو گول میزدم که من حساسم واینحرفاروز بعداز عقدمون رفتم خونشون با شوهرم برای اولین بار بود که تنهایی میرفتم خواهرشوهرم که اونموقه خودشم زیر عقد بود کاملا مستقیم بهم گفت توخودتو خوب به ما قالب کردی ومن هیچی نگفتم اصلانمیدونستم چی بگم باوجودازدواج کاملا سنتی همچین حرفی عجیب بود خلاصه کم کم ایراد گرفتنشون شروع شد بهم گفتن تو قدت کدتاهه پسر ما بلنده ما میخاستیم فلانی وبهمانی رو براش بگیریم تا اومدخونه شما انگار دعاوجادو براش کردین همه اینارو تو روی من میگفتن و خیلی چیزای بدتر که برای طولانی تر نشدن متن ازش صرف نظر میکنم اعتماد به نفسمو ازم گرفتن احساس زشت بودن وبه دردنخور بودن میکردم با وجود اینکه من مهندس معمار هستم و شغل و درامد دارم وشوهرم تادوم دبیرستان درس خوانده وباوجوداینکه توی کل فامیلشون 5نفرلیسانسه ندارن کلی منو بی ارزش و احترام کردن همسرم کارگره ساختمانیه و اصلا از لحاظ اجتماعی در ی حد نیستیم ولی من بخاطر اصرار خانوادم که گفتن این پسره خوبیه و سالمه باهاش ازدواج کردم ناگفته نماند که ما طبقه بالای خونه مادرشوهرم زندگی میکنیم و من هر روز جنگ اعصاب دارم اخیرا بهم با برترین الفاظ توهین کرد سر اینکه دستشویی بالا چکه میکرد میگفت تو نبایدآب بازکنی و باید بیای پایین بری دستشویی و تو انسان نیستی و نمیفهمی و خیلی حرفای دیکه که شرم دارم از گفتنش .آخه این انسانیته این رفتار با ی دختره که همه چیزشوگذاشته برا پسرتون تازه از اول امسال شوهرم بیکار بوده و من خرجشو دادم و حتی پول بنزینشو بهش میگم مسافرکشی بکن لاقل خرج بنزینت دربیاد میگه حوصله ندارم.ازوقتی عروسی کردم بالای 6میلیون بهش پول دادم و این جوابمه الان بهش میگم بیا بریم ی جای دیگه خونه بگیریم شدیدا مخالفت میکنه و میگه برو خونه بابات من از اینجا نمیرم من در مورد ادامه این زندگی شدیدا دچار تردیدم و مدتیه که دارم به طلاق فک میکنم و رفتن از خونه مادرشوهرم تنهاراهکاریه که به نظرم میرسه اگه قبول نکنه از اونجا بریم بنظرم ی راه برام میمونه و اون راحت شدن از این زندگی ذلت باره
ممنون میشم اگه راهی بهتری بهم پیشنهاد بدین