با سلام و خسته نباشيد، من ٣٠ ساله هستم و حدود ٣ سال هست كه ازدواج كردم. رابطه أم با همسرم خيلي خوب بود خيلي دوسم داشت و كلاً مرد عمل بود هر كاري برأي خوشحالي و رضايت من انجام ميداد، تا أين كه إز خرداد ماه امسال متاسفانه تو محل كارش مشكلي پيش اومد و ايشون ٦-٧ ماه مجبور به خونه نشيني شدن من تو أين مدت همش هواسم بهشون بود كه خداي ناكرده حرفي نزنم يا رفتاري نكنم كه باعث ناراحتي بشه و فكر كنن كه من دركشون نميكنم.
ولي بعد اينكه بلاخره بعد إز كلي استرس و ناراحتي برگشتن سر كارشون، ولي كلاً إز وقتي برگشتن اداره يه آدم ديگه شدن، ديگه زياد بهم توجه نميكنن كمكي به من نميكنه و هيچ پولي هم به من برأي كاراي شخصيم نميده و همش إز من انتظار داره مرتب باشم و در مقابل هر اعتراض من من رو به مادي گرا بودن، بي توجهي و خودخواهي و … متهم ميكنه. اين روزا كلي سر اينكه بايد احساس مسئوليت كنن در مقابل من و زندگيمون بحث ميكنيم ولي به من ميگن كه من أينم و هيچ كاري نخواهم كرد، منو محل نميذاره همش ميخوابه صبح ها به زور من ميره سر كار همه درإمدش رو برا خودش خرج ميكنه برا دانشگاهش و … من هم چيزي ازش ميخوام راحت ميگه ندارم.
حالا اين روزا آنقدر سر اين مسائل بحث كرديم كه حرفايي به من گفتن در مورد خانوادم كه خيلي ناراحتم كرده و غرورم رو شكسته، نه ميتونم تركشون كنم نه بمونم.
إز شما راهنمايي ميخوام كه در اين شرايط چيكار كنم؟