با سلام من زنی 25 ساله هستم که سه سال از ازدواجم می گذره و کودکی یک سال دارم.من در اوایل عقد اصلا متوجه فحاشی ودست به زن همسرم نشدم حتی در مدت این 6 ماه که عقد بودیم شوهرم کمتر از کلمه شما و خانومم به من چیزی نمی گفت البته بعضی از اخلاق های ازار دهنده اش تازه دستم اومده بود مثلا خیلی روی مشغول بودن همراهم حساس و همیشه احساس می کرد که من به اون خیانت می کنم تا جایی که اگر خطم مشغول می بود با من دعوای شدید را ه می انداخت .درمدت عقد متوجه شدم ایشون خیلی خسیس تا جایی که در این سه سال یکبار برای من شارژنخریده و همیشه من برای ایشون شارژمی خریدم حتی والدینم برای من وکودکم لباس و…می خرند. ودرنهایت به من می گفت تو منت می زاری.البته با اینکه درامد داشت و این کار رو نمی کرد حتی برای تولدم هدیه ای نخرید و بهانه اش این بود که من هدیه ات رو بعدا می یارم و بعدا متوجه شدم که دروغ گفته.ولی بعد از دوماه از عروسیمون اولین توگوشی رو بابت اینکه چرا ساعت 12 شب اومده خونه خوردم .همیشه باید باکلمه شما صداش کنم ودر جمع به اون “اقا”بگم ولی اون به بهانه ی شوخی هر لفظی رو استفاده می کنه .وای به حال وقتی که بخوای باهاش شوخی کنی همیشه تبدیل به بی جنبه ترین ادم دنیا می شه.کاش کتک من به همین توگوشی می بود بعد از اون سر بهانه های مختلف کتک های بیشتر تا اینکه صورتم پرخون می شه یا لبا م پاره می شه و همیشه سرو صورتم ورم داره .وحتی یک بار دستام رو بست وتا تونست توی سرم مشت می زد وقتی سرو صدای من رو شنید توی دهنم پارچه گذاشت.من تا دو سال از این کتک ها به پدر ومادر م هیچی نگفتم تا اینکه با خود پدر ومادرم درگیر شد ومادر به همسرم سیلی زد و من که هشت ماهه باردار بودم راهی بیمارستان شدم باز هم بابت اینکه همسرم من رو هل داد و بعد از اون خودش ونه خانوادش به بیمارستان نیومدند.وبعد از اون که به خونه برگشتم پدرش ازمن خواست تا از پسرش جدابشم وکاش اون روز جدامی شدم.اما تازه اول کتک و شکنجه های من بود تا جایی که شوهرم عقده هایی که ازمادرم سر سیلی خوردنش داشت رو سر من خالی می کرد رو ی شکمم که بخیه داره می شینه ومن رو می زنه تا جایی که الان کودک من وقتی پدرش رو می بینه که به من نزدیک می شه گریه می کنه و دستاش می لرزه.و همه این فشار ها باعث شد تا من به دادگاه خانوده مراجعه ودادخواست طلاق بدم اما باز هم خودم پشیمون شدم و پاپیش گذاشتم بدون اینگه خانوادم متوجه بشن.تنها دلیلش هم اینه که نمی تونم کودکم رو دست این ادم دیونه بسپارم.اخه یکی دوبار توی دعوا دوتا مشت توی سربچم زد و بعدشم گفت که من از قصد این کار رو نکردم وجالب تر از اون که بعد از هر دعوا و کتک کاری دلش می خواد من همه این قضایا رو فراموش کنم و بهش ابراز علاقه کنم و راز دار باشم ولی دارم می پکم در ظاهر خیلی خوبم اما افسردگی دارم چون همیشه بعد از کتکاش به خودکشی فکر می کنم وتنها دلیل که مانع من می شم وجود کودکم هست.
اما بعضی از اخلاقیات شوهرم و خودم رو می گم تا شاید به شما کمک کنه تا بهتر مشاوره بدید:شوهرم سر کارش با مراجعینش می خنده و شوخی و خنده اما در خونه همیشه ساکته و جوابه هر حرفی رو بعد از دو سه بار با حرکت سر می ده.شوهرم خیلی راحت دروغ می گه و من رو می پیچونه معمولا در جواب سوال های واضح جواب های نامفهوم وگنگ می ده .من نمی تونم به حرفاش اعتماد کنم همیشه می گه این کار رو می کنه ولی کار دیگه رو انجام می ده.خیلی عقده خود بزرگ بینی داره تا جایی که همیشه می خواد ازش تعریف و تمجید کنم اگر این کاررو بکنم سریع بر علیه من موضع می گیره و بیان می کنه که تو هنر نداری اگر نه یکی از تو تعریف می کرد.خیلی چاپلوس وچاخانه. همیشه بیشتر بحثامون رو مادرش خبر داره و من هم جدیدا به مادرش می گم تا جلوی دروغای اون رو بگیرم.همیشه در دعواهاش پدر ومادرم رو فحش می ده و من اگر در جواب بگم”خودتی”سریع ادعا می کنه که من بد دهنم.بااینگه پدر ش در فحاشی نمره اول رو داره.من در 22سالگی همسرش شدم و لیسلنس داشتم و حالا به من می گه انتخاب تو مرگ ارزوهاست چون من دنبال زنی 18ساله و دانشگاه نرفته بودم با اینکه من ایشون رو در خواستگاری رد کردم اما با چاپلوسی روی مادرم تاثیر گذاشت .خیلی نسبت به من شکاکه.جدیدا من سرکار می رم واین اقا به من می گه باید کل حقوقت رو به من بدی لبا اینکه تنها دلیل من برای کار کردنم ندادن خرجی ونفقه است ولی من چه کارکنم؟در ضمن همیشه به من می گه من مردم وهرکاری می خوام می کنم تا جایی که در حین دادگاهی بودنمون من فهمیدم ایشون با دختر عموش در ارتباط بوده و اون روبه خونه می اورده.اخه این دختر عشق قبلی همسرم بوده و بعد از طلاقش به این نیت که من دلتنگ و افسرده ام با شوهرم به شب گردی و بیرون رفتن مشغول بود وشوهرم به من می گه باید شبیه اون باشی این اقا هر جا که می ره به همه می گه من اذیتش می کنم و حتی پیش دو سه تا از اقوامم گفتاه منم ای نرو اذیت می کنم تا انتقامم رو از مادر ش بگیرم.اما اخلاقیات خودم:من در دوران عقدم برای شوئهرم جون می دادم اما حالا نمی تونم کلمه محبت امیز خرجش کنم ازش متنفرم تا جایی که این حس در نگاهم موج می زنه.بابت اینکه نمی تونه یا نمی خواد به من خرجی بده و من خرجییم رو از والدینم می گیره همیشه بهش منت می زارم.بابت خسیسیش بهش منت می زارم .سعی می کنم بهش رو ندم وحتی از احساساتم بهش نگم چون اگر بگم من رو تخریب می کنه یا بر علیه من می گه .من اصلا به عنوان یک نمرد اون رو قبول ندارم ونمی تونم در برابر حرفهای دیگران از اون دفاع کنم چون خودمم حرفهای دیگران رو باور دارم.همیشه می گه تو باید به من ابراز محبت کنی و سریع از دخترایی کعه رفته بوده خواستگاریشون و نتونسته باهاشون ازدواج کنه می گه و حتی بیشر اوقات اظهار ندامت می کنه و می گه برای آبروم تورو دارم و حتی می گه کاش من می مردم .منم جدیدا کم اوردم وارزوی مرگش رو می کنم و همیشه بعد از دعواهامون ازش می خوام که من رو طلاق بده ولی اون من رو تهدید میکنه که بلایی سرت بیارم که تا اخر عمرت زجر بکشی ونتونی این خونه رو ترک کنی.من از زندگی با ابن ادم وحرفاش می ترسم .الانم که این رو براتون می نویسم ازش کتک خوردم گوشم پرخونه و یک طرف صورتم کبود و سردرد شدید دارم .کمکم کنید