10
ازدواج با مرد مطلقه و بچه دار
سلام. خانواده ی من بدجوری تو تصمیم گیری موندیم. خواهرم که الان 34 سالش هست مدت 6 سال با مردی دوست بوده که زن و دو تا بچه داشته. الان حدود یک ماهه که از خانمش جدا شده و بچه ها هم پیش خانوم هستن. خواهرم موضوع ازدواج با این آقا که 40 ساله هستند رو مطرح کرده و به شدت سر این موضوع پافشاری میکنه و حاضر نیست هیچ حرفی رو بپذیره. حتی میگه اگه مخالفت بکنید میرم و از طریق دادگاه اجازه ازدواج میگیرم! خلاصه اینکه ما خانوادگی داغونیم. پدر و مادرم به هیچ عنوان راضی به این ازدواج نیستند بخصوص به خاطر وجود بچه ها…یه راهی پیش پای ما بذارید ؟ چکار کنیم؟ نه خواهرم کوتاه میاد و نه پدر و مادرم راضی میشن . فقط دارن نابود میشن.
خب اگر ایشون تصمیم به ازدواج گرفته شما واقعا” کاری از دستتون ساخته نیست … اگر حضانت با مادرشون باشه مشکلی ندارید ولی میتونید شرایطی رو برای ایشون قرار بدید تا در صورت بروز مشکلاتی خواهرتون لااقل بتونه از حق و حقوقی برخوردار باشه …
به هر حال وقتی وابستگی به وجود بیاد به سختی میتونید نظرش رو تغییر بدید
ولی برای مدت ۶ تا ۹ ماه دوره نامزدیشون باشه تا در مراوده و معاشرت خانواده ها بتونید شرایط شناخت بهتر رو مهیا کنید …
گاهی در این رابطه های نزدیک چشم طرف مقابل باز خواهد شد
در مورد برگشت همسر سابق و مشکلات برگشت فرزندان این آقا باید به نتیجه برسید پس با افراد قابل اعتماد در خانواده صحبت کنید
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
من راهکاری که گفتین رو با خونواده مطرح کردم . در خصوص نامزدی به مدت یکسال …ولی پدر و مادرم میگن آخه ما چطور این آدمو تحمل کنیم که بیاد خونه ی ما و بره….اصلا نمی تونن بپذیرن…میگن اگه مشکلات رو دید و باز هم خواست وارد این زندگی بشه چه کنیم؟
خواهر شما ۶ سال با این آقا دوست بودن و شاید علت طلاق این مرد هم به دلیل وابستگی به خواهر شما بوده باشه. فکرمیکنم بعد از ازدواج وقتی آقا متوجه شه زن ها چقدر خواسته های مشابهی دارن به همسر اولش برگرده.
کاش خانم ها رعایت می کردن و با مردهایی که زندگی و خانواده دارن دوست نمیشدن. اونها اگه واقعا مشکل دارن زنشون رو طلاق بدن بعد به فکر زندگی بعدی باشن نه خیانت
سلام من زنی۳۶ ساله و همسرم ۵۴ ساله من همسر سوم ایشون و ایشون همسر دوم من
ما دو سال ازدواج کردیم و توی این مدت بینهایت مشاجره و دعوا داشتیم.۴ ماه اول زندگی از لحاظ محبت کردن و رابطه جنسی واخلاق و رفتار بسیار عالی بود ومن بینهایت احساس خوشبختی میکردم.
بعداز اون ب طور کل عوض شد و تغییر چهره داد
و من بسیار عذاب میکشم یکبار کار ما ب جدایی کشید و اما با التماس ایشون برگشتم .از وقتی ازدواج کردیم رابطه من با همه قط شده فقط خانواده هامون.نه دوست و نه اقوام حتی عروسی پسرداییمم نزاشت برم .در هر صورت الان نه رابطه جنسی درستی داریم و من همیشه در حال سرکوب هستم حتی گاهی خودارضایی کردم بسکه بهم فشار اومد و نه از لحاظ اخلاق و رفتار ایشون هیچگونه احترامی برای بمده قائل نیست وخیلی بددهن.من احساس میکنم دارم افسردگی میگیرم وتوضیح اینکه فرزند ایشون یک پسر ۱۴ ساله هستن که بینهایت کثیف هستن که من وسواس گرفتم یعنی اگه جایی رو مبل بشینه من اصلا دیگه نمیتونم اونجا بشینم و من یک مبل و انتخاب کردم و فقط روی اون میشینم وگفتم کیسی رو این نشینه.به نظرتون ادامه این زندگی من رو به جنون نمیکشه؟ و من خیلی دلم میخاد جدا شم اما سر دوراهی ام ممنون
خب دوست عزیز اختلاف سن شما بسیار بالاست و نباید از ایشون انتظار بیشتر از این داشته باشید
اگر قراره با ایشون ادامه بدید باید بدونید این اخلاق رو ایشون نمیتونه ترک کنه و برای ادامه دادن به زندگی باید صبر و گذشت پیشه کنید
خب خانوم محترم شايد وسواس بيش از اندازه شما ب ارن بچه باعث اين شده ك زندگيتون سخت بشه و اين دور از ادب و اخلاقه ك كسيو اونقدري مثيف بدونيد ك نتونيد پا جاي پاي اون بذاريد اصلا همسرتون شايد دليل بد اخلاقيش همين بچه باشه شما كمي خودتو تو ابن زمينه اصلاح كن بعد توقع اصلاح از همسرتون داشته باش وقتيم ازدواج كردي بايد ميدونستي اين فرد با ٢٠سال اختلاف نميتونه شمارو راضي نگه داره تو زمينه جنسي
سلام..من ۳۵ سالمه و ازدواج مجدد کردم…اینو میخوام بگم که به کسانی که قصد دارن با مرد بچه دار ازدواج کنن…میتونم بگم بزرگترین اشتباه هست…مخصوصا اگه دل به اون شخص بسته باشید…خیلی جاها میبینید که در زندگی اهمیتی بچه هاش براش داره شما نداری..خیلی جاها که باید خلوت دونفره داشته باشید بخاطر بچه هاش ندارید..و خیلی اتفاقهای دیگه که از نظر روحی داغونتون میکنه و غیره…به هر حال من خودم اشتباه کردم که فقط باید تحمل کنم…چون راه برگشتی ندارم..
با سلام من و همسرم ۷ سال تفاوت سنی داریم و ازدواج اول من هست و ازدواج دوم همسرم که البته اون از ازدواج اولش یک پسر داره که با ما زندگی می کنه و اخر هفته ها میره پیش مادرشما با هم ۴ سال همکار بودیم و من تماما در جریان جدایی ایشون بودم ما اوایل ازدواج خیلی مشکل داشتیم همسرم شدیدا عصبانی مزاج بود و از همه چیز ایراد می گرفت همیشه در حال دستور دادن بود چون توی محل کار رییس من بود و من هم ازش می ترسیدم تا چند ماه که کم کم بهتر شد و منم البته یه مقدار شجاعت پیدا کردم و تونستم در مورد یه سری صحبت کنم و گاهی دعوا کنم یه مدت همه چی خوب بود ولی الان مشکلات قدیمی دوباره سر باز کرده در واقع من خوب دختر بودم و هیچ رابطه ای نداشتم اوایل که به اجبار رابطه داشتیم رو من تاثير گذاشته من خوب انتظار داشتم متل دخترای دیگه ناز کنم و اینجور چیزها بعدشم کلی ازم تعریف بشه که حوب اونجوری نبود حتی من تصور می کردم که در حین رابطه من و با همسر سابق مقايسه می کنن اون موقع نمی تونستم حرف بزنم الان احساس می کنم اون اجبارها و کمبودها تو وجود من باقی مونده بعد از دو سال که از ازدواجمون می گذره من کماکان نمی تونم یه رابطه خوب داشته باشم و این موضوع روی خودم و همسرم و رابطه مون تاثير داره ، جدا از این همسرم شدیدا رو یکسری چیزها حساسه اینکه من موبایلم تو دستم باشه تنها بخوام جایی برم روی روابط توی دانشگاه ، محل کار با همکارای مرد، نحوه ارایش و لباس پوشیدنم در حدی که وقتی توی یه مهمونی هستیم من نمی تونم به ادما نگاه کنم حتی برادر خودش که زن و بچه داره توی هیچ بحثي نمی تونم شرکت کنم توی دانشگاه هیچ پروژه ای را با اقایی نمی تونم بردارم من دختر مستقل و بر و زبون داری هستم و برام واقعا سخته همسرمو درک می کنم به خصوص که بهش خیانت شده و نمی دونم چی کار کنم البته کلی مسایل ریز و درشت هم بود که دیگه نمی تونستم بگم
سلام. من دختری ۳۳ساله هستم و حدود یک ماه پیش با آقایی۴۳ساله که نسبت فامیلی خیلی دوری باهاشون داشتیم نامزد کردم.ایشون قبلا ازدواج کرده بودن و حدود ۶سال پیش از همسرشون جدا شدن و بچه هم ندارن. قبل از نامزدی چند ماهی باهم صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که اشتراکات خوبی باهم داریم.اما بعد از نامزدی اون شور و اشتیاقی که انتظار داشتم از ایشون ندیدم.موضوع رو با خودشون مطرح کردم و متوجه شدم از لحاظ روحی خیلی تحت فشار هستن.گویا همسر سابقشون باهاشون تماس داشتن و اظهار پشیمانی کردن اما این آقا میگن که به هیچ عنوان به فکر بازگشت نیستن اما میترسن که این خانم برای زندگی آیندشون دردسر درست کنه.از طرفی بخاطر اظهار پشیمانی خانم سابقشون و گریه و التماسهاشون بهم ریختن. تا جایی که روی روابطشون بامن هم تاثیر گذاشته و من احساس سردی می کنم.
با توجه به اینکه هر دو از خانواده های سنتی و معتقدی هستیم،قرار بر این بود تا صیغه محرمیتی تا زمان عقد خونده بشه که از طرف هردو خونواده پشت گوش انداخته شد.
آیا در شرایط حاضر محرم شدن من و این آقا میتونه کمکی به هر دو طرف کنه و یا اینکه باید قبل از محرمیت،کلا قید این رابطه رو زد؟
اگر قرار به شناخت باشه باید مدتی رو در حدود شش ماه تا نه ماه نامزد بدون درج در شناسنامه رو بگذرونید تا از هم شناخت کافی پیدا کنید
چون چه سنتی باشید چه نباشید تا از هم شناخت کامل پیدا نکنید نمیتونید اعتماد کنید و ازدواج کنید و این شناخت با مراوده و معاشرت دو خانواده امکان پذیره