سلام 12 سال قبل با دختری آشنا شدم و خیلی به هم علاقه مند شدیم برای خواستگار آمد اما چون برادر و خواهر بزرگتر داشتم نتوانستم خواستگاری بروم با بدبختی و گریه و … با فرد دیگری ازدواج کرد اما تا 2 سال بعد از ازدواج هر روز با هم حرف میزدیم و نمیتوانست یم از هم فاصله بگیریم به من پیشنهاد داد تا من هم ازدواج کنم تا کمتر آسیب ببینیم چون خانواده اش مخالف طلاق بودن من هم ازدواج کردم اما همسرم ناسازگاری داشت و بعد از 5 سال تصمیم به جدایی گرفت در طول این 5 سال هیچ ارتباطی و تماس و خبری از آن خانم نداشتم امت یه روز هم از فکر او بیرون نبودم 4 سال قبل که همسرم قهر کرد تا جدا بشویم آن خانم را تصادفی دیدم و صحبت کردیم و گفت که از زندگی راضی نیست و همسرش را به هیچوجه دوست ندارد ندارد و مثل من زندگی ناموفق داشت .خلاصه قرار شد که هر دو طلاق گرفته و با هم عقد کنیم چندبار به او گفتم آگه بخاطر من جدا میشوی ؟
گفت بله برای رسیدن به تو هرکاری میکنم تو هم که نباشی من با شوهرم تفاهم ندارم و مثل این 12 سال فقط تحمل میکنم و به این نتیجه رسیدیم که قسمت این بوده که بعد از 12 سال به هم برسیم.خلاصه از شوهرش جدا شد در حالیکه شوهر او راضی به طلاق نبود و چند بار قول داده بود تا خودش را اصلاح کند اما فرقی نکرده بود ..حالا همسر من برگشته و میگوید که پشیمان شده ام و میخواهم زندگی کنم در حالیکه من هیچ علاقه ای به او ندارم و آن زن را دوست دارم که بخاطر ازدواج با من از شوهرش جدا شده اما همسرم گریه میکند که اشتباه کردم و به من فرصت بده اما من دوستش ندارم و دوست دختر قبلی خود را میخواهم چون به من ثابت کرده خود را و میگوید بخاطر رسیدن به تو زندگی خود را خراب کردم
پدر و مادرم میگویند به زندگی برگرد و به همسرت فرصت بده اما چگونه با وجدانم کنار بیایم به کسی که قول داده ام و زندگی و …خود را بخاطر من به هم ریخت پشت کنم
ضمنا از ته قلب دوست دختر خود را خیلی دوست دهرم
لطفا راهنمایی کنید