ازدواج
با سلام
من نه ماهه با ی پسر دانشجو حقوق که یک سالاز خودم بز رگتر دوستم ما قصد ازدواج داریم تادویا سه سال چون ایشون خدمت نرفتن و فعلا کار آموز وکالت هستن خیلی دوسش دارم فقط مشکل اینجاس که همیشه تو قرار ها به اصرا ر بوس و بقل میخواد و میگه نمیتونه کنترل کنه و این کارش باعث بحث از طرف من میشه و از طرفی شنیدم خودش هم میگه که باباش بداخلاقه و اخیرا حرفی در مورد اعتیاد و … پدرش شنیدم که دو دلم کرده . ایشون پشوانه مالی هم ندارن . خواهرانش بالای سی سال ازدواج نکردن مادرشون هم بیماری آلزایمر دارن و خانوادشون ازپدرحساب میبرن . من از 95% اخلاق خود دوست پسرم راضیم فقط نمیدونم آیا این رابطه درسته… اوایلخیلی بی حوصله و عصبی بود و همیشه کارشو با گشکلات و دغدغه هاش توجیه میکرد حتی به ظاهر من خیلی گیر میده در حالی که خودش به اصرار من فقط نزدیک ی ماه باشگاه رفت ادشون قبلا هم با سه چار دختر دوس بودن که به یکیش دست زده بود و همیشه منو محدود میکنه که زمانه خوب نیس . ب نظر شما من چ کار کنم
سلام علیکم
خواهر گلم هر چه زود تر از ادامه این رابطه دست بکشید،ببیند این همه دردسر این همه حرفای دختر خانوم ها مشکلاتشون که با پسری دوست بودن دست زدن بعدش فلان چیز خواستن رو نخوندین؟
این حرفو همیشه به دختر خانوم ها میزنم که تا وقتی پسری در خونتون نیومده یک ذره بهش اعتماد نکنین اگه برای اشنایی میخوایین خب خواهرم با اطلاع خانوادتون باشه اخر این دوستی ها به خدا یک جایی میرسه که فردا تو سر خودتون میزنین.دشمن امروزی ما کسی نیست جز خودمون چون خودمون کاری میکنیم که باعث بدبختی خودمون میشه وقتی عاقل باشین راه درست و غلط رو بدونین همیشه موفق هستین.شما اولا بگین که کل خانواده با خبر باشن چون این رابطه شما هم گناه هست و هم پر از مشکل که شاید فردا هزار تا کار بشه بگن کسی فلانی رو نمیشناخت.شما با ایشون صحبت کنین که حرفی چیزی دارن با خانواده بیاین صحبت کنن و خودتونو بکشین کنار تا فردا خدایی نکرده مثل این همه مشکل شمام نیاین بگین فلان کار کرده چیار کنم کاش نمیکردم.موفق باشین
و من الله التوفیق
سلام.
خواهر گرامی امیدوارم به حرف من گوش کنید.این داستان زندگی خودمه من از۶سالگی عاشقه دختر داییم بودم تودبستانم باش همکلاسی ودوست بودم ولی وقتی سوم راهنمایی بودم یکی از پسر دایی هام اومد خواستگاریش چون منم سنم کم بود نتونستم به خانواده ام بگم که خیلی دوسش دارم در ضمن عشق من چادری بود ولی بعدا بد حجاب شداوناعقد کردن و من همیشه بیادش بودما براش گریه میکردمواونهم بدبخت شدوهمیشه با شوهرش قهر بودن سال۱۳۹۳ تصمیم گرفتمکه همه ی زورما بزنم که طلاق بگیره باماشینرفتمدنبالشو سوارش کردما همه چیزا براش تعریف کردموبش گفتم اگه زن من شدی باید چادری بشی اونم قبول کرد خودش میگفت نمیتونم طلاق بگیرم ولی من خیلی اصرار کردم همه ی تلاشما کردم دلی نشد اونم بامن قهر کرد الانکهدارم اینارامینویسم اشک میریزم اما من آدم سنگدلی هستم ولی عشق این چیزا حالیش نمیشه .من۱۸روز باش دوستبودم حدودا ۴با با ماشینسوارش کردم تواین ۴بارنگاه بد بش نکردم حتی دستشم نگرفتم چه برسه به این که بخوام بوسش کنم چون میدونستم اگه نتونم باش ازدواج کنم چقد براش بده که بوستش کنم درضمن اینو همیشه بیاد داشتم که خدا مارامیبینه وقتی دوستت میخواد بوستت کنه یا بغلت کنه فقط جنبه ی شهوتی داره مناز همون اول که با دختر داییم دوست شدم برای مادرش(زن داییم)همه چیزا تعریف کردم نگفتم که با دخترش دوست شدم ولی گفتم که دخترشا دوستش دارم به مادر خودمم گفتم چون واقعا قصدم ازدواج بود و من دوسش داشتم. امسال وقی عروسیش بود رفتم مشهد وشب عروسیش خیلی حالم بد بود و مریض شدم.حالا خب ب حرفام فک کن.مطمن شو که دوستداره و حتی اگه مطمنم شدی که دوست داره دنبالش نرو و وادارش کن باخانواده هاتون در میون بذاره من هر کمکی از دستم بر بیاد حاضرم براتون انجام بدم اگه اصفهانی باشین چون من اهل اصفهانم فقط به شرطی که به من وفا دار باشید من یه نصیحتم بتون میکنم و اون اینه که همیشه محجه باشین چون خیلیارزشتونا میبره بالا.نظرتونا در مورد حرفام بگید که یه شمارهبتون بدم
سلام.این زنگی نامه ی منه قبلا عضو نبودم برای همین بالاش hsllh kk,aji
خواهر گرامی امیدوارم به حرف من گوش کنید.این داستان زندگی خودمه من از۶سالگی عاشقه دختر داییم بودم تودبستانم باش همکلاسی ودوست بودم ولی وقتی سوم راهنمایی بودم یکی از پسر دایی هام اومد خواستگاریش چون منم سنم کم بود نتونستم به خانواده ام بگم که خیلی دوسش دارم در ضمن عشق من چادری بود ولی بعدا بد حجاب شداوناعقد کردن و من همیشه بیادش بودما براش گریه میکردمواونهم بدبخت شدوهمیشه با شوهرش قهر بودن سال۱۳۹۳ تصمیم گرفتمکه همه ی زورما بزنم که طلاق بگیره باماشینرفتمدنبالشو سوارش کردما همه چیزا براش تعریف کردموبش گفتم اگه زن من شدی باید چادری بشی اونم قبول کرد خودش میگفت نمیتونم طلاق بگیرم ولی من خیلی اصرار کردم همه ی تلاشما کردم دلی نشد اونم بامن قهر کرد الانکهدارم اینارامینویسم اشک میریزم اما من آدم سنگدلی هستم ولی عشق این چیزا حالیش نمیشه .من۱۸روز باش دوستبودم حدودا ۴با با ماشینسوارش کردم تواین ۴بارنگاه بد بش نکردم حتی دستشم نگرفتم چه برسه به این که بخوام بوسش کنم چون میدونستم اگه نتونم باش ازدواج کنم چقد براش بده که بوستش کنم درضمن اینو همیشه بیاد داشتم که خدا مارامیبینه وقتی دوستت میخواد بوستت کنه یا بغلت کنه فقط جنبه ی شهوتی داره مناز همون اول که با دختر داییم دوست شدم برای مادرش(زن داییم)همه چیزا تعریف کردم نگفتم که با دخترش دوست شدم ولی گفتم که دخترشا دوستش دارم به مادر خودمم گفتم چون واقعا قصدم ازدواج بود و من دوسش داشتم. امسال وقی عروسیش بود رفتم مشهد وشب عروسیش خیلی حالم بد بود و مریض شدم.حالا خب ب حرفام فک کن.مطمن شو که دوستداره و حتی اگه مطمنم شدی که دوست داره دنبالش نرو و وادارش کن باخانواده هاتون در میون بذاره من هر کمکی از دستم بر بیاد حاضرم براتون انجام بدم اگه اصفهانی باشین چون من اهل اصفهانم فقط به شرطی که به من وفا دار باشید من یه نصیحتم بتون میکنم و اون اینه که همیشه محجه باشین چون خیلیارزشتونا میبره بالا.نظرتونا در مورد حرفام بگید که یه شمارهبتون بدم
سلام منو پسرخالم قصد داریم باهم ازدواج کنیم نسبت پدارامون باهمدیگه پسردایی و پسرعمه هستش و نسبت پدر و مادر من دختر دایی پسر عمه ن و لی نسبت خالم و شوهرش پسرعمو دختر عمو هستش. اعضای هر دو خانواده سالمن-ممکنه ازمایش ما با مشکل روبه رو بشه؟؟؟و از بچگی همدیگرو دوست داشتیم و داریم و ترسمون از جواب ازمایش هست چون شدیدا بهم علاقه داریم.گروه هونی من AB+ و گروه خونی اون B+ هستش داداشش بخاطر ازدواج فامیلی خیلی نزدیک یه صاحب یه دختر عقب مونده ذهنی شد البته جواب ازمایش ازدواج داداش خوب نبو ولی اونا اصرار بر ازدواج داشتن.من ۲۲سالمه و پسرخالم ۲۳
دوست عزیز آزمایشات غربالگری ژنتیکی میتونه تا حدود زیادی به شما در این مورد کمک کنه … در حال حاضر چیزی مشخص نیست