سلام
وقتتون بخیر
راستش من با مشکل مهمی برخوردم که میخوام بهم کنید تا بتونم یه تصمیم جدی برای زندگیم بگیرم…
جریان مربوط به 2 سال پیش است
من دختر خیلی خوبی بودم و همچنین خانواده بسیار اصیلی دارم(از همه نظر خانوادم خوب هستن)
دوسل پیش یه آقا پسری اومد از من خاستگاری کرد و بهم ابراز علاقه کرد
منی که تا قبل از این اصلا با پسری بیش از چند کلمه حرف نزده بودم ، خیلی بدم نیومد. بعد از اینکه حضوری این موضوع رو بهم گفت ، قرار شد 4 و 5 جلسه با هم بریم بیرون تا همو بشناسیم.
رفتیم بیرون و خیلی منطقی با هم حرف زدیم… اون موقع اون اقا دانشجوی ارشد بود و من دانشجوی ترم 5 کارشناسی
کامل خودشو برام معرفی کرد و معیارهاشو گفت، منم گفتم
خیلی ازش خوشم اومده بود… چون من توی یه شهر دیگه دانشجو بودم ، از شهر خودم رفتم بعد چد روز و با هم از طریق تلفن و پیام در ارتباط بودیم
هر روز با هم حرف میزدیم
بهش گفتم تصمیمت برای ازدواج با من جدی هست؟؟؟ گفت اره ، هروقت بگی با خانوادم میگم بیان خواستگاری…. فقط تو اراده کن
اون موقع من خواهر بزرگتر داشتم و نمیخواستم اون خواهرم ناراحت بشه… بهش گفتم صبر کن تا خواهرم ازدواج کنه
از اون به بعد همیشه با هم در ارتباط بودیم
دروغ چراا… متاسفانه تابستون هم که توی شهر خودم بودم باهم همش بیرون میرفتیم و رابطه نامشروع هم داشتیم… البته همنوز دوشیزه هستم
اون برای ازدواج با من تلاش کرد…رفت سرکار…از نظر مالی خیلی پبشرفت کرد تا خانواده من دلیلی برای نه گفتن نداشته باشن
خواهر یک سال بعد ازدواج کرد
و شاید همون موقع بود که عقل من برگشت سر جاش

همسرش پزشک بود… خانواده بسیار اصیل و خوبی داشت…دقیقا یکی بود مثل خودمون
و من اون موقع فهمیدم چقد کسی که من انتخابش کردم با دامادمون فرق داره
اون پسره اصلالتا روستایی هستن(و این از نظر خانواده من خلی بده!!!)

اون موقع بود که نشستم و خیلی فکر کردم
دیدم خانواده دامادمون چقد خواهر منو دوست دارن…چقد احترام میذارن بهش
چقد با هم خوب هستن

و اون موقع ویژگی های اون پسر چی بود: با خانوادش مشکل داشت… خیلی خانواده با اخلاق و خوبی نداره… و اختلاف فرهنگ و سطح طبقاتی هم با ما دارن…. قدش خیلی کوتاهه… دوست دارم همسرم قد بلند باشه و تا حالا اینجور به این موضوع فکر نکرده بودم…
همه اینارو کنار هم گذاشتم و دیدم که من خیلی خاستگارای بهتری دارم که همشون از همه نظر مخصوصا خانواده از این پسر بهترن

میتونم کاری کنم که آبروی خانوادم حفظ بشه… چرا اصلا باید با این ازدواج کنم؟؟؟
الان بعد دوسال پشیمونم
ناراحتم
نمیدونم باید چیکار کنم
بلاتکلیفم

اون پسر داره برای ادامه تحصیل میره خارج از کشور و از من میخواد یه جواب درست و حسابی بهش بدم تا تکلیف زندگیش مشخص بشه(توی این دوسال همه جوره از من حمایت کرد و حتی لحظه ای تردید پیدا نکرد و پشت من بود…. )
از طرفی خانوادش اصلامنو دوست ندارن و میان خاستگاری ولی خیلی علاقه ای به من هم ندارن… چون دوست داشتم واسه یه دونه پسرشون خودشون کسی رو انتخاب کنن

از طرفی خاستگاری خیلی خوبی برای من میاد… در حالی که میتونم یکیشون رو انتخاب کنم و با آرامش و رفاه در شهر خودم زندگی کنم

از طرف دیگه احساس عذاب وجدان دارم از رابطه ای که قبل ازدواج داشتم و حس میکنم خیلی آدم پستی ام …. حتی توبه کردم ولی میترسم که بعدا همسرم بفهمه که من قبلا رابطه ای داشتم…

بخدا من نمیدونم باید با کی ازدواج کنم
نمیدونم باید چیکار کنم

اگه انتخاب دوسال قبلم رو بخوام باید باهاش برم آلمان… البته برای 4 سال… بعدش میام با این خانواده ای که دارم میبینم(البته اون پسر تضمین کرده که نمیذاره کوچکترین بی احترامی به من بشه… حتی اگع به قیمت کنار گذاشتن خانوادش باشه)

اگه بخوام با یه نفر دیگه ازدواج کنم… ترس اینو دارم که بعدا بفهمه که من با یکی دیگه رابطه داشتم

من باید چیکار کنم
تورو خدا کمکم کنید
ممنونم