سلام. خیلی خسته م..باهزار امید و آرزو که اینده ی خوب برای خودم وخانواده بسازم درس خوندم فوق لیسانس گرفتم تا بلکه زندگی بهترازانچه پدرم با کارگری برایمان ساخت مهیا کنم اما افسوس که تمام تلاشم هیچ بود ۲۸ سالمه بدون کار و هیچ گونه پس اندازی..در روزای که دوستان و اقوامم درحال خوش گذرانی بودن من در حال درس خوندن بودم از شادی و تفریحاتم گذشتم تا اینده خوب مهیا کنم اما هر روز دارم افسرده ترمیشم همه فکر می کنن بیخیالم و ظاهر خنده های تصنعیمو می بینن اما نمیدونن درونم چه غوغایی هستش دارم دیوونه میشم میخام فریاد بزنمو تمام بغض و غصه هام بره اما حتی اینم نمیتونم حتی گاه گداری کارهای حمالی م کردم اما ایا واقعا این حق منه؟منی که حتی تو دوران دانشگاه برخلاف دوستان و همکلاسیا از کمترین امکانات برخوردار بودم اما توی درسام خوب بودم حتی تانضف شب درس درس و درس میخوندم ویه هدف داشتم زندگی بهتر اما مثل اینکه اشتباه میکردم تمام دوستان دانشگاهیم توبهترین مراکز دولتی به لطف پارتی شوت مشغول به کارشدن دوستایی که پاس کردن درساشون حتی به تقلب از من محتاج بودن اما حالا اونا کجا من کجا اقوامی که به لطف شغل پدرشون خودشونم بهترین جا به کار مشغول شدن زندگی ساختن ازدواج ماشین خونه و…اما من الان به هزار تومن محتاجم و کلی جا مراجعه کردم فرم پرکردم این عدالت نیس سالهاست دارم تیکه و گوشه کنایه مستقیم وغیرمستقیم خانواده و اقوام میشنوم کافیه خبربرسه فلانی ازدواج کرد فلانی ماشین گرفت فلانی خونه گرفت اون ساعت و اون روزا برام از نگاه وحرفای سنگینشون هزارن سال میگذره و خردمیشم دیگه به همه چی شک دارم به عدالت به تلاش حتی به امام و پیغمبر..نمیدونم چرا خدا کمکم نمی کنه دارم افسرده میشم از افسردگی دارم پرخاشگرمیشم اما هیچکس نمیدونه و همه ظاهرمو می بینن دیگه دوست نداارم تو جمعی ظاهربشم منی که کوه اعتمادبه نفس بودم چه تودانشگاه کارشناسی و کارشناسی ارشد چه توکارها اما کم کم از دسشون دادم بخاطرکار مسایل مالی کسی که دوس داشتم ازدست دادم بجاش عکساشو با همسرش می بینم زندگی من شده رنج و غصه فقط اونقدربغض دارم که همه تو خودم میریزم جوونی داره میره الان بیست و هشت سالمه و دوساله دیگه سی سالم میشه اما ازدهه بیست سالگیم جز سختی و ناراحتی و غصه و افسردگی چیزی عایدم نشده بهترین دوره زندگیم به فنارفت.. زندگی دیگه برای من تمام شده ست 😢