استرس و حساسیت از جانب همسر
با سلام
خانمی هستم ۳۰ ساله که مدت ۷ماهه عروسی کردم (با برادر یکی از دوستان صمیمی ام )،قبل از ازدواج یکسری اطلاعات البته در حد فقط جزیی و کم داشتم و یکسری اطلاعات مادرشوهرم درباره شوهرم که کمی عصبی و حساس هستن بهم دادن، ولی بعد از عروسی متوجه عصبانیت بیش از حد شوهرم شدم ( دوران نامزدی چون هرکدوم در یک شهر بودیم و زیاد همدیگرو نمیدیدیم متوجه این قضیه نشدم) عصبانیت بیش از حد و وسواس بودن غیر قابل تحمل و بدتر از همه وابستگی خیلی زیاد به خانواده ی خودش که این سه گزینه واقعا زندگی رو واسم سخت کرده ، عصبانیت شوهرم در حدیه که هیچ انتقاد جدی ای نمیتونم ازش داشته باشم کما اینکه در صورت انتقاد شروع به دادوبیداد کردن و خودزنی کردن میکنه و من مجبورم سکوت کنم و چیزی نگم وسواس بودن بیش از حد در حدی که مهمون خونه ام میاد همش استرس اینو دارم که نکنه الان جایی لک شده باشه یا مهمون آشغالی بریزه روی فرش و بدتر ازهمه گزینه سوم که وابستگی شدید به خانواده ، بعدازدواج برای زندگی به شهر شوهرم اومدم و توو این شهر غریبم، ۷ماهه ازدواج کردم و هربار که از شوهرم خواستم بریم پارکی یا جایی دور بزنیم بدون استثنا گفته بزار با مامان اینا هماهنگ کنم یه شب باهم بریم دور بزنیم،چندبار درموردش باهاش صحبت کردم ولی شروع به دادبیداد کردن کرده و منم هربار بیخیال شدم تا سری اخر که مجبور شدم فردای اون روز که خونه نبود ساکم رو ببندم و برم خونه مادرم شهر خودمون، البته در این مورد چیزی به خونواده ام نگفتم اما شوهرم بعد از اومدن به خونه وقتی متوجه نبود من شد و نامه ای که گذاشتم رو خوند سریع به مادرش اطلاع داد ، با اینکه همون شب واسه برگشت من به خونه مادرم اومد ولی همچنان همون آدمه ، ومن تموم لحظه های زندگیمو با نفرت و با استرس شدید دارم سپری میکنم با اینکه فقط ۷ ماهه که ازدواج کردم، هیچ علاقه ای به زندگی ام ندارم و هیچ محبتی نمیتونم در قبالش داشته باشم و بابت این قضیه حتی بارها بهم سرکوفت زد که تو هیچی از احساس سرت نمیشه ، و هربار که ازش خواستم به مشاور مراجعه کنیم به هیچ عنوان زیربار نمیره و فقط منو مقصر میدونه ، خواهشا راهنمایی کنین چه کاری باید انجام بدم
سلام خانمی ۵۵ ساله هستم با آقایی که خانواده اش معرفی کردن که ۷ سال تفاوت سنی ما بود یعنی ایشان از من کوچکتر بود و خانواده ایشان گفتن برای ما مهم نیست اما این آقا هدفش فقط دوستی بود که من موافقت نکردم اما بعد از مدتی باز خود ایشان دست برنداشت و منهم بخاطر شرایطی که داشتم موافقت کردم تو اون فاصله ازدواج ناموفقی داشتم اما ایشان باز دست برنداشت و مرتب تماس میگرفت بعد اینکه رابطه ما شروع شد ایشان گرفتار بیماری هوچکین شدن اما بخاطر گذشته ای که داشت از خانواده دور شده بود و اجازه نداد به خانواده اطلاع بدم و در طول درمان خودم کنارش بودم تا اینکه درمان با موفقیت انجام شد و خودش خانواده خودش را در جریان گذاشت که آنها خوشحال شدن و به اصرار آنها عقد موقت کردیم و به اسرار ایشان من هم با ۲۸ سال بازنشست کردم خودم رو اما متوجه بدبینی های او نظیر اینکه فلان جا با فلانی قرار گذاشتی یا چطوری بهش نگاه کردی و نظیر اینا مرتب به من تهمت میزد و خیلی بدبین بودو در منزل فقط کانالهای اخبار کانالی که خودش دوست داشت بود من حتما باید اخبار رو نگاه میکردم در منزل روی پرده ها مشمع زباله مشکی زد و ارتباط من رو با بیرون به تنهایی قطع کرده بود و خیلی زود هم قهر میکرد هر وقت قهر میکرد من میرفتم چون احساس میکردم دچار بیماری روحی هست اما بار آخر دیدم تمام گذشته رو فراموش کرده که توهیچوقت در کنارمن نمیخواستی بمونی و با بحثی که بین ما پیش آمد احساس کردم که او میخواهد کنار هم نباشیم با توجه به اینکه به او خیلی وابسته شدم اما با اینحال احساس کردم او اینطوری راحت هست اما با توجه به همه اینها این بدبینی و برخوردهای بی مورد ایشان برمیگرده به بیماری او یا نه اما خودم دوست نداشتم ازش جدا بشم دوست داشتم هر چقدر بتونم کمکش کنم و در کنار هم باشیم چون خیلی هم به او وابسته شدم اگر راهی هست لطفا منو راهنمایی کنید
در این مورد از شما خواسته شده که با مرکز مشاوره تماس بگیرید
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر سعادت آباد:
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه