من ونامزدم 7ماهه عقدکردیم….رفتاراش رفته رفته تغییر کرد ..هروقت بحث میکردیم وقت نمیزاشت ک حلش کنیم فقط میگفت تو بچه ای و باید تنبیه بشی تا بفهمی …تا اینکه دوهفته پیش سر این بی محلیاش دعوامون شد من گفتم چرا بهم توجه نمیکنی دلیلش چیه داد و بیدا ک تو بچه ای و منطقی نیستی وی هفته خبر نداشتم ازش هفته بعدش با اینکه ناراحتم کرده بود رفتم خونشون اشتی کنیم دم عیدی ولی حرف نزد باهام گفت حقته خودت کردی بکش….
شب موقع رسوندن خونمون من گفتم بیا حلش کنیم وحرف بزنیم حیف زندگیمونه گفت نه نمیخوام برو خونتون دادوبیدا چند بار پیاده شدو دستمو گرفتو کسید بیرون بابام ک این وضع و دید اومد اولش باهاش برخورد کرد و بعد 4 ساعتی تو ماشین نشستن حرف زدن ….وبابا اومد خونه …منم فکر میکردم نتیجه داده حرفای بابام ب همسرم …امید داشتم ک درس میشه ولی وسایلام ک توماشینش مونده بود دوستمون ک همسایه اونا هستن برام اورد دیدم عکس و کیلد خونشون برداشته از کیفپولم و از گوشیمم عکساشو پاک کرده ….دوست بابام ک دیروز با بابای نامزدم حرف زده ب بابام گفت اینا میخوان تموم کنن و ادم خیلی عوضی هستن … امیدوار بودم ک همه چی درس میشد و با نامزدم اشتی میکنیم ولی همه چی داره تموم میشه من خیلی افسردم احساس بازیچه شدن میکنم اصلا رفتارش یادم نمیره اگه منو نمیخواست چرا اونقد رمهربون بود…لطفا کمکم کنین…