ایا به زندگی مشترک خود ادامه دهم یا نه
با سلام
دختری هستم 32ساله که تا کنون دو ازواج داشتم ازدواج اولم سه سال طول کشید و به علت بی مسئولتی همسرم و بیکار بودن او ،ازش جدا شدم نتیجه این ازدواج دختری بود که الان حدود 12سال سن دارد بعد این جدایی 7سال با خانوادم زندگی کردم در این سالها ادامه تحصیل دادم و لیسانس حسابداری خود را گرفتم اکنون نیز در همین رشته شاغلم .
بعد از 7سال با آقای که شرایطی کاملا شبیه به خودم را داشت و از اقوام دور مادرم بود ازدواج کردم الان دو سال زندگی مشترک ما میگذرد اما بر خلاف تعهدات روز اول ایشان با دخترم دچار مشکل هستند به طوری که تقریبا هر شب ما باهم دعوا داریم دخترم با توجه به اینکه به سن بلوغ نزدیک میشود و نگرانی من را از بابت اینکه از خانه و خانواده گریزان شود را زیاد میکند ،
متاسفانه هر چه با همسرم صحبت کردم که من فقط بخاطر اینکه کمبودی دخترم در زنگی احساس نکند و ارامشمان بیشتر باشد ازدواج کردم اما ایشان به رفتار خود ادامه میدهد به طوری که فکر جدای به سرم زده تا بتوانم در کنار دخترم زندگی ارامی داشته باشم (همسرم نسبت به دختر من یک حس تنفر و حسادت بسیار زیادی دارد )
اما بخاطر اینکه همسرم پدر و مادر پیری دارد که اگر ببینن این ازدواج فرزندشان هم منجر به طلاق شده خیلی ناراحت میشوند این کار را نکردم .
لازم به ذکر است که همسرم از من درخواست فرزند دارد و میترسم ادامه این زنگی شرایط را بدتر از این هم کند. خواهشمندم راهنمایی بفرمایید که به این زندگی ادامه دهیم یا نه
خیر شما که جرات طلاق رو داشتید و قبلا خود را از یک مخمصه رها کردین پس نشان دادین که توانایی آن را دارید پس تعلل نکنید و قبل از بچه دار شدن که یک اشتباه محضه ، جدا بشید.
من فکر می کنم که از طرف دختر شما هم نسبت به این مرد احساس خوبی وجود ندارد و احترام ایشان را به جا نمی اورد. به نظر من دختر با توجه به سنی که در ان قرار دارد و پشتوانه محکمی که در اجتماع به ان نیاز دارد همسر شما را بیشتر در جریان مسائل خود قرار دهد و او را به شکل یک پدر ببیند نه یک فرد قریبه تا بتواند حس تعصب را در همسر شما نصبت به خود ایجاد کند.
شمابه عزیزان ایشان محبت کنیدکه ایشان هم به دخترشمابکند.یک فرزنددیگربیاوردایشان برای دلخوشی وثمره زندگی نیازبه فرزندداره وحق داره.
با سلام
دو سال هست با شخصی دانشجو عقد کرده ام. همسرم شخصی لجباز و اخلاق های بچگانه دارد. بعد از کلی اصرار من و خانواده ام کمتر از یک ماه است که به سر کار رفته و تا الان نیز خرج منو خانواده ام میدادن. ایشون پشتوانه مالی از طرف خانواده اش نداره و کلی با سختی یک لپ تاپ تهیه کرد که این هفته که به منزل ما آمدتقریباً بعد از دوماه به دیدن من اومد.سر موضوعی با هم بحث کردیم. ایشون عصبی شد و لپ تابش رو شکوند. بعدم گوشیش شکوند اونم در منزل پدر من و جلو مادر من. و بعد هم رفت. حالا خانواده ام میگن بهتره از هم جدا بشین. ممکنه در آینده به من هم آسیب برسونه و با این آدم عصبی نمیشه زندگی کرد. نظر شما چیه؟
تشکر
در این مورد حق با خانواده شماست …. چنین رفتارهایی میتونه در آینده تکرار بشه … پس اگر میتونید با این رفتارها کنار بیایت پس گله و شکایت نکنید و ادامه بدید ولی تمام عواقب به عهده خودتونه …چون درمان کسی که تمایلی به تغییر نداره میشه گفت غیرممکنه
سلام من چند وقت هست که خیلی میترسم دوسال قبل با یه پسری دوست شدم نمیدونم چرا اما اوایل ازدواجم بود ۱۳سال داشتم شوهرم منو بخشید گفت دیگه تکرار نشه ۶ماه قبل هم دوباره با پسری دوست شدم اخه شوهرم هم خیلی رفیق بازی میکنه من پشیمونم واقعا شوهرم فهمید وگوشی ام را گرفت حالا نمیدانم چکار کنم زندگیمان خوب شده اما میترسم که دوتا گوشی که از من گرفته ببره دادگاه و بگه میخوام طلاق بدم تازگی ها خیلی عصبی شدم همش گریه میکنم بهم کمک کنید من زندگیمو دوست دارم:'(
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر قیطریه:
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
دفتر سعادت آباد:
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
دفتر شریعتی:
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
سلام.۶سال قبل با عشق با همسرم ازدواج کردم خودم اهل یه کلانشهرم وشوهرم اهل یکی از روستاهای استان خوزستانه.قبل از ازدواج قبول کردم که بعلت شرایط شغلیش به یکی از شهرهای دورافتاده و محروم کرمان بریم که بیش از هزارکیلومتر با خانوادم فاصله داره. اما الان با گذشت چندین سال تحمل شرایط اب و هوایی وفرهنگ پایین مردم اینجا برام خیلی سخت شده. باوجودییکه تحصیلات بالایی دارم اما اینجا اونقدر کوچیکه که شغلی برام نیست. ازطرفی خلق و خوی ایشان هم زندگی در اینجا رو برام سختتر کرده.با اینکه بهم علاقه داریم اما ازلحاظ شخصیتی و فرهنگی متفاوتیم اون زیاد اهل معاشرت نیست وهمیشه مشغوله کاره بطوریکه چندشغله است.ومن تقریبا همیشه تنهام.بسیار اقتصادیه واولویت زندگیش پس انداز کردنه.نسبت به رفت وامدم هم خیلی حساسه.من با خانواده همسرم روابط خوبی دارم اما شوهرم با خانوادم خوب نیست بهمین علت اونها کم بدیدنم میان وزمانی هم که بعداز چندین ماه به شهرم میرم تا خانوادم رو ببینم پول کمی بهم میده و به بهانه های مختلف(مثل اینکه نمیدونم کجا میری ومیای)دعوا راه میاندازه و همیشه با گریه برمیگردم.بهش پیشنهاد کردم به شهر من بریم و زندگی تازه ایی شروع کنیم اما گفت میخواد تاهمیشه همینجا بمونه درمورد خلق وخوش هم میگه من همینم ونمیخوام تغییرکنم.پارسال که پیش خانوادم رفته بودم علارغم اینکه بهم قول داده بوداما دوباره دعوا راه انداخت منم بهش پیشنهاد طلاق توافقی دادم و گفتم مهریه ام رو میبخشم چون این من هستم که تحمل اونجا رو ندارم درکمال تعجب قبول کرد اما وقتی برگشتم پشیمون شدم از عواقب طلاق ترسیدم اما اون میگه چون جلوی خانوادت حرف طلاق زدی و اونها هم قبول کردن(اونها گفتن هر تصمیمی که بگیرم حمایتم میکنند) پس باید جدا شیم ومیگه شاید چندسال دیگه دوباره بگی نمیتونم اینجا بمونم واونوقت مهریه هم بخوای پس بهتره الان تکلیفمون روشن شه حالا قراره چندماه دیگه توافقی جداشیم همش احساس گناه میکنم چون درابتدا بهش قول داده بودم اینجاروتحمل کنم وهم اینکه اولین بار من حرف جدایی رو زدم حس میکنم عمرم اینجا تلف میشه تردید دارم ونمیدونم طلاق کار درستی هست یانه؟درضمن من چندین جلسه مشاوره داشتم وایشون گفتن باید با همسرم مراجعه کنم امااون تمایلی نداشت و حتی زمانی که مشاور شخصا باهاش تماس گرفت تا مراجعه کنه گفت ازنظرش این زندگی تمام شده است و نمیخواد وقتش رو تلف کنه.زندگیم رودوست دارم وبرای ساختنش هردو سختی کشیدیم بهرحال احساس گناه میکنم چون این من بودم که جدایی رو مطرح کردم(اونموقع میخواستم بدونم که ایا اونقدر بهم علاقه داره که بخاطرم جابجا بشه وفکر هم نمیکردم موافق طلاق باشه) وهم اینکه این منم که تحمل اینجا رو ندارم اما مشاور گفت احساس گناهم بعلت عدم اعتماد بنفس من هست.حداقل کمکم کنید تا جهت درست رو انتخاب کنم.خیلی رنج میکشم.