۳۳ ساله هستم که ۳ ماه پیش به خواستگاری دختر ۲۶ رفتم و در مدت کوتاهی به شدت از هم خوشمان ادم و عقد کردیم( من بسیار تو انتخاب همسر سختگیر بودم ولی ایشون رو خیلی پسندیدم) خانواده هر دوی ما مثل خودمون مذهبی هستن، من و نامزدم هم تو این مدت خیلی همدیگه رو دوست داشتیم و پسندیدیم، مشکل من بیشتر با پدر ایشونه، همون اوایل متوجه شدم گاهی پیامکهایی که من برا نامزدم میفرستادم میخونه، بعدا هم متوجه شدم خانومم هر کاری و هر حرفی که وقتی باهم هستیم اتفاق میافته به باباش میگه، با خوشرویی ازش خواستم که دیگه چیزی نگه ولی مشکل اینجاست که پدرش به نوعی مجبورش میکرد که همه چی رو براش تعریف کنه، رو کارای منم بسیار حساس هستش و کوچکترین اشتباهی ( از نظر ایشون) داشته باشم حتما استنتاق میشم، منم اصلا این رفتارو دوست ندارم، البته ایشون در ظاهر و وقتی دخترش هم هست خیلی با اخلاق هست ولی اگه تنها باشیم به راحتی بد اخلاق میشه،تو این مدت یبار مشکلی پیش اومد که من برای اینکه پرده حیامون پاره نشه خانواده رو فرستادم با ایشون صحبت کنن که خیلی بد برخورد کرد، تا اینکه چند هفته پیش قرار شد عروسی بگیریم همه کارا انجام شده بود و کارت و تالارو اینام هماهنگ شده بود ، تا اینکه گفتن جهیزیه رو من باید برم بیارم منم سر ی قضیه ناراحت بودم و رسممون هم نیست داماد خودش بره دنبال جهیزیه، اول گفتم که خودشون بیارن و همین بهانه شد که بگه دیگه نه جهیزیه میدم و نه دختر میدم( ایشون خیلی زود عصبانی میشه و کنترلشو از دست میده و هر باری هم اینجوری میشه زود میگه باید جدا بشین از هم) منم خانواده رو فرستادم حرف بزنن ولی اونا خونوادمو از خونه بیرون کردن، البته دو روز بعد پشیمون شده بودن چون ابروشون داشت میرفت و میخواستن عروسی بگیریم که من بی محلی کردم و باهاشون صحبت نکردم
الان مشکل من اینه: خانوممو دوست دارم اونم منو دوست داره ولی عاشق باباشه و هر چیزی باباش بگه حتما انجام میده، باباشم که گفتم زود عصبانی میشه و میخواد همه چی رو بهم بزنه و البته فک میکنم میخواد زهر چشم بگیره ولی من اخلاقم طوریه که اصلا نمیتونم این رفتارو تحمل کنم و کم نمیارم جلوش،از طرفی خونواده منم بشدت از اونا رنجیدن چون هربار اونا زیر حرفشون زدن و دادو بیداد راه انداختن ،البته فقط هم این نیست ، در مورد خرید و این چیزا هم اونا منو مجبور کردن هر چیزی میگن بخرم ولی جهیزیه ناچیزی خریدن (همشم با وامی که قراره خانومم با حقوقش بعد ازدواج پرداخت کنه) که این موضوع هم خانوادمو ناراحت کرده،
ی مشکل دیگه ای هم هست اونم اینه که پدرو دختر عاشق هم هستن(بیش از حد مجاز) ،طوری که پدرش به نوعی تو این مدت هم حسودیمو میکنه(خودش بارها اعتراف کرده) و حتی چیزایی که برا من خریدن قبلش بهترشو برا خودش خریده و به نوعی داره خودشو همش با من مقایسه میکنه. جالبه خودشو هم خیلی قبول داره و هر کار اشتباهی هم بکنه فک میکنه کارش درسته ،هر کاری هم بکنیم فک میکنه اشتباه از ماست،البته نامزدمم همین اخلاق داره همیشه فک میکنن اشتباه از طرف مقابله، اخلاقای دیگشم خیلی به باباش رفته
چند هفته هم هست که فقط از طریق پیامک با هم در ارتباطیم ،حالا با این شرایط موندم باهاش عروسی بکنم یا نه، واقعا موندم تو دو راهی از این میترسم بعد ازدواج هم سر ی مشکل کوچیک پدرش دخالت کنه و باعث جدایی بشه
خواهش میکنم راهنماییم کنین چون به هیچ عنوان نمیتونم تصمیم بگیرم.