بد عاشق شدم خیلی بد(نیاز به مشاوره جدی دارم شاید هم حضوری خیلی جدی هست)
سلام باعرض خسته نباشی(نیاز به مشاوره جدی دارم شاید هم حضوری خیلی جدی هست)
پسر18 ساله ای هستم دانشجو ترم دو حدود یک سال قبل در سایت کلوب دات کام سر یه شوخی با اد لیست از یکی از ادلیستم که احساس کردم ساده هست و دختر خوبی به نظر میرسید خوشم اومد و باهاش دوست شدم اون قبل من با چند نفر دیگه دوست بوده که قبل دوستی من بهش گفتم قصدم ازدواج هست اگه با کسی دوست بودی هر کاری کردی همه رو بگو ناراحت نمیشم اگه قرار باشه برم میرم ولی مطمعن باش نمیرم چون با گذشتت کار ندارم فقط میخوام گزشتت رو بدونم چون بعدا بفهمم ناراحت میشم اونم گفت که فقط با یه نفر دوست بوده و بعدا که پسره بهش پیشنهاد سکس داده رابطشو با پسره کات کرده و از ناراحتی به کما رفته و… منم قبول کردم گفتم ایرادی نداره اون دختر تهران بود و دانشجو بود و من شهرستان بودم سال سوم هنرستان دوسال اختلاف سنی داشتیم دوسال ازم بزرگتر بود منم کنکور دانشگاه دولتی قبول شدم اما چون میخواستم پیش این دختره باشم و بهش وابسته شده بودم با اینکه فقط تلفنی حرف میزدیم و عکس های همو میدیدیم رفتم دانشگاهی که دختره اونجا درس میخوند ثبت نام کردم دانشگاه ازاد تو تهران اوایل خوب بد خب قهر اشتی های کوچیکی بینمون بود تا جایی که قضیه واقعا جدی شد من بهش گفته بودم که قصدم ازدواجه و دوباره هم رو این موضوع تاکید کردم و ازش خواستم تا یسری مسائل رو رعایت کنه و بیشتر حواسش باشه اونم بگی نگی انجام میداد ولی بعدا متوجه شدم فقط در حضور خودم اینکارا رو انجام میده و تازه خیلی از چیزایی رو هم که ازش خواستم انجام نمیداد ولی هر چیزی که اون از من میخواست از مدل مو تا کفشو لباس هرطور اون دوست داشت میپوشیدم انجام میدادم با هیچ دختر دیگه ای هم دوست نشدم و حتی به هیچ دختری نگاه هم نمیکردم تااینکه دعوا هامون زیاد شد و قهر هامون زیاد شد ولی من طاقت نمی اوردم اشتی میکردیم تا اینکه یه روز که برای اشتی قرار بود همو ببینیم دستشو گرفتم رفتیم دانشگاه که سرکلاس کنارم بشینه تا دخترای کلاسمون ببینش منم بردمش سرکلاس و حتی تو کلاس هم دستشو گرفته بودم اخر کلاس بود گوشیش گرفت دستش منم بهش گفتم گوشیت بده ببینم اون چند نفر که گفته بودم بلاک کردی تو لاین یا نه که نگاه کردم دیدم سه تا پسر تو لاینش هیدن هستن پرسیدم اینا کی هستن چرا هیدنشون کردی یکیشو گفت دوست دوست پسر قبلیمه یکیشو اینو نمیدونم شاید با اسم دختر اومده اد کردمش بعد عکس پسر گزاشته بعد منم گفتم خب پس چرا هیدنش کردی و اعصابم خورد شد و دادو بیداد که گفت عصبانی نشو توضیح میدم دستشو گرفتم رفتیم بیرون دانشگاه گفتم توضیح بده گفت که بخدا خواستگاره فامیل یکی از دوستامه باتو که قهر بودم دوستم اومد گفت میخواد بیان خواستگاریم منم گفتم چرا شمارشو گرفتی خواستگار میاد دم درو خونه و… که شمارشو برداشتم و ایدی لاین اونیکی رو هم برداشتم رفتم شبش به جفتشون پیام دادم که چه نسبتی با این خانم دارید اونی که دوست دوست پسرش بود مشخص شد که دوست پسر قبلیش بوده یعنی به من دروغ گفته بوده با یه نفر دیگه هم غیر از اون که به من گفته دوست بوده و پسره مدعی بود که ازش لب هم گرفته و دست به سینه هاش زده من اونکی پسره هم که خواستگارش بود هنوز جواب نداده بود من بعد شنیدن ادعا های اون پسره اعصبانی شدم اس ام اس دادم و پشت سر هم زنگ زدم گفتم کجایی پدرتو در میارم پوستت و میکنم سرتو میبرم داشتم منفجر میشدم اون فکر کرد جریان خواستگار رو فهمیدم برگشت گفت ببخشید دروغ گفتم خواستگار نیس میخواست باهام دوست بشه من جواب نه بهش داده بودم ولی بعدا که به پسره زنگ زدم پسره ادعا های دیگه ای داشت و میگفت که یک هفته باهم دوست بود و همدیگه رو هم دیدن بعد که اینا رو شنیدم بیشتر اعصبانی شدم گفتم باید هرجا هستی امشب ببینمت میام دم درتون بیچارت میکنم پوستتو میکنم و…. که گفت امشب نمیشه فردا صبح بیا همو میبینیم منم صبحش رفتم که توضیح بده بهم تا اومد حرف بزنه زدم زیر گوشش و هرچی از دهنم دراومد گفتم اونم که حرفی نداشت بگه شروع کرد گریه کردن و معذرت خواهی کردن منم دیدم خیلی ناراحته بخشیدمش و قول داد دیگه تکرار نکنه مدتی گزشته من طبق روال معمول باهاش رفتار کردم و اصلا به روش نیاوردم چی کرده مثل قبل عاشقش بودم اما اون همش میگفت تو برو حرفای اونا رو باور کن و همش اسم اون پسرا رو می اورد و حداقل هفته ای دو سه بار دعوا میکردیم واقعا قلبم درد می اومد از ناراحتی واقعا حالم خراب میشد حتی چند بار تمام بدنم سر شد و کامل بدنم از کار افتاد از شدت ناراحتی و قهر های پیا پی حتی چند بار رو در روی خودش رگمو زدم اومد جلومو گرفت یک بار هم رفتم دم درشون با مادرش صحبت کردم اما نگفتم که بادخترش دوست هستم گفتم که دخترتون دوست دارم کار این چیزا هم دارم اگه اجازه بدید بگم خانوادم برا نشون کردن بیان اما مادرش قبول نکرد من رفتم همچنان باهم بودیم من براش همه کار میکردم از شهرستان اومده بودم تهران مونده بودم هفته ای حداقل دوبار براش گل میخریدم میبردم پول تو جیبی بهش میدادم نهار سه روز هفته رو باهم میرفتیم میخوردیم بعد دانشگاه خرید میبردمش همه چی چون اصلا مادیات برام مهم نبود دوست داشتم کسی رو که دوسش دارم همه کار تا جایی که از دستم بر میاد براش انجام بدم حدودا ماهی 1 ملیون خرج میشد و هرچی پس انداز داشتم از کاری که تو شهرستان میکردم خرج کردم و اون با این همه همش تکرار میکرد که دوست پسرای مردم چی میکنن تو واسه من چی کردی و این حرفش واقعا ازارم میداد واقعا ناراحت میشذم بهونه های الکی می اورد الکی قهر میکرد احساس میکردم دوسم نداره و وقتی یه مدت هم که من دنبالش نمیرفتم میدیدم اون دوباره میاد و نظرم عوض میشد که شاید واقعا دوسم داره و بهم وابسته شده باشه و خودمو مسئول میدونستم و میدونم در قبالش و باز هم دوباره اشتی میکردیم تا اینکه چند وقت پیش دوباره دعوامون شد و هرچی زنگ زدم اس ام اس دادم جواب نداد شارمو فرستاد بلک لیست با شماره های دیگه هم زنگ زدم فرستاد بلک لیست تا اخرین شماره باجه تلفنی که هرچقدر زنگ زدم نه اشغال کرد نه جواب داد نه بلک لیست فرستاد منم منتظرش بودم که از دانشگاه بیاد بخواد بره خونشون که ببینمش باهاش حرف بزنم ولی نیومد نگران شدم شماره مادرشو دادم یکی از فامیلامون که دختر بود که زنگ بزنه مادرش و بگه همکلاسی دانشگاشه و هرچی زنگ میزنه جواب نمیده و بپرسه ببینه که کجاس اما مادرش فامیلمون رو سوال پیچ میکنه و ضایع بازی میشه و میفهمن بعد پدرش زنگ زد به من دوساعت با پدرش صحبت کردیم و قرار شد که برم پیش پدرش میدونستم میخواد ازم شکایت کنه شبش یه نامه نوشتم برای دختره چون فکر نمیکردم بیاد دانشگاه میخواستم ببرم بدم به دوست دختره که اون برسونه به دختره و من برم پیش پدر دختره با این همه وقتی با پدرش صحبت کردم تلفنی اصلا به پدرش نگفتم که با دخترش دوست بودم یا باهم بیرون میرفتیم یا دخترش با من می اومده خرید میرفتیم و …. فقط به پدرش گفتم دوسش دارم اون سمتم نمی اومد فقط من دنبالش بودم اصلا کناره هم نمیرفتیم و … و به پدرش هیچی نگفتم بعد که خواستم نامه رو بدم دوستش دیدم خودشم اومده دانشگاه رفتم باهاش صحبت کنم گفتم جریان رو خودت میدونی بابات اینا فهمیدن و خواسته که من برم پیشش اومدم بهت بگم که من هیچی رو به پدرت نمیگم و نمیگم دوست بودیم فقط میگم که دوست دارمو دنبالت بودم و نمیگم که تو هم با من بودی ولی اگر خودت خواستی به خانوادت بگو که توهم دوسم داری امروز اومدم این حرفا رو بگم برم فکر نمیکردم بیای نامه اورده بودم بدم دوستت بهت بده دیگه خودت اومده بودی به خودت گفتم بعد اونم گفت که نمیخواد بری پیش بابام و اسرار کرد که نرم و گفت بابام میخواد برات دردسر درست کنه و نزاشت برم یعنی پدرش هم دیگه بهم زنگ نزن و ما به رابطمون همچنان ادامه میدادیم اما کمتر شد هفته ای یک روز اس ام اس و زنگ هم نمیزدیم بهم گفته بود که گوشیش ور گرفتن بعدا فهمیدم که بهم دروغ گفته یه روز که منتظرش بودم یهو دیدم گوشی دستشه و خیلی ناراحت شدم که بهم دروغ گفته و باز بهش هیچی نگفتم باز با وضع به وجود اومده هم دریغ نمیکردم و تا جایی که میتونستم بهش کمک میکردم و پول میدادم که چیزی میخواست بگیره ولی بازم اون حرفایی که من بهش میگفتم رو گوش نمیداد و اصلا اهمیت نمیداد الانم که باهم هستیم هر روز که میره داشگاه بعد کلاساش زنگ میزنه اما کلا با اعصبانیت و دعوا حرف میزنه احساس میکنم که دیگه دوسم نداره و نمیدونم که چرا مونده از یطرف هم شک دارم که شاید واقعا دوسم داره و بهم وابسته شده و نمیتونم ولش کنم و احساس مسئولیت میکنم ولی از طرفی هم خودم دارم اذیت میشم و ازطرف دیگه هم حتی اگه بخوام هم نمیتونم که بهش فکر نکنم من 1 ساله زندگیمو با اون بودم خیلی چیزا رو با اون تجربه کردم غذا خوردن دونفری خرید رفتن دونفری حلقه دستش کردم و خیلی چیزای دیگه البته س……ک……..س نداشتیم چو قصدم ادواج بود و وقعا دوسش داشتم الانم انقدر تعریفشو پیش خانوادم کردم که حتی اگه منم ولش کنم و اونم ولم کنه و همه چی هم تموم بشه خانوادم ولم نمیکنن و همش سراغشو میخوان بگیرن و بگن چی شد و منم مصلاما جوابی ندارم که بدم با این همه تعریفی که ازش کردم پیش خانوادم حالا هم سر در گم هستم نمیدونم دوسم داره ؟؟دوسم نداره؟؟ برم؟؟؟ بمونم؟؟؟ میخوام برم حضوری با پدرش صحبت کنم همه چی رو به پدرش بگم و از پدرش بخوام که تکلیف منو روشن کنه دخترشو بنشونه سنگامونو وا بکنیم و اگه واقعا قرار اتفاقی بیفته و قرار ازدواج کنیم و این امکان هست حلقه ای برای نشون کردنش ببریم تا حداقل تکلیف مشخص بشه و منم بدونم که چطور رفتار کنم با دختره یا اگر قرار نیس این اتفاق رخ بده من بدونم و برم پی زندگی و کلا این یه سال رو فراموش کنم و فکر کنم که یه سال مرده بودم و بعد این هم بمیرم چون وقعا بدون اون برام سخته و با این وضعیت با اون بودن هم برام سخته دیگه دارم دیونه میشم اب شدم از بس غصه خوردم دوستام هم که میگن اصلا دختره به درد تو نمیخوره نه قیافه هاتون نه خانواده هاتون نه سنتون هیچیتون بهم نمیخوره خانوامم که بار اول عکساشو دیدن خوششون نیومد و گفتن که خودت بهتری از اون و دوستامم همینو گفتن حتی دوستای خودشم همینو گفتن اما من اصلا قیافه برام مهم نیست نکه فیلم هندی باشه ها نه من فقط دوست دارم که یکی رو دوست داشته باشم دوست دارم اونم دوسم داشته باشه دوست دارم صادق باشیم باهم و همه چی رو بهم بگیم و همش بهم راست بگیم از دست هم ناراحت نشیم ایرادای همو بگیریم و تا جایی که تونستم خودم اینکارو کردم اما اون نه حالا هم نمیدونم چی کنم دوست دارم یه مشاور بتونه با دوتامون حرف بزنه اما نمیتونم بیارمش کلینیک چون فرصتش نیس و خانوادش دیگه بهش اجازه نمیدن زیاد از خونه بیرون بره اما فکر کنم حتی این رو هم بهم دروغ گفته در کل حداقل به من اینطور گفته دوست دارم یه نفر باشه با دوتامون حرف بزنه و مشکلمون رو حل کنه یا با خانواده هامون صحبت کن با تشکر ممنون میشم زود جواب بدید
به نظرم ۲ حالت وجود داره حالت اول اینه که دوست داره اما عاشقت نیست خیلی کم دوست داره طوری که برات حاظر نیست کاری بکنه به نظرم نسبت بهت بی اعتماده از دوست پسر قبلیش نارو خورده نسبت به همه این دیدو پیدا کرده مثل من که از دویت پسر اولم نارو دیدم براش حتی رگ دست زدم قرص خوردم حالا اگه یه پسر دیگه توی زنگیم پیدا بشه محاله ممکنه بهش اعتماد کنم عاشق بشم فقط در صورت ازدواج عاشقش میشم تو فقط بهش قول ازدواج دادی شاید دوست پسرقبلیشم بهش همین قولو داده باشه باید ازدواج رو عملی کنی حتی اگه موقعیت مالیشو نداری میتونی ۱سال نامزد کنی یکی دوسالم عقد کنی اگه دوست داشته باشه باهات ازدواج میکنه .حالت دوم اینه که دختره اصلا دوست نداره تو درامد ماهیانهتو خرجش کردی من با اینکه یه دختر بودم پس اندازو پول تو جیبو خرجش میکردم اگه کسی مثل تو بود توی زندگیم به جای اینکه پولشو حدر بدم به فکر این بودم کمکش کنم سریع زندگیمونو شروع کنیم حتی کار پاره وقتم براش میرفتم اما دوست دختر شما فقگ ازتون استفاده کرده شما خیلی پسر خوبی هستید یه کم قدر خودتونو بدونیدو عاقلانه تصمیم بگیرید یا واقعا ازدواج کنید یا رابطه رو کات کنید
اینکه از دوست پسر قبلیش ظربه خورده درست منم تا جایی که تونستم خواستم کمکش کنم ولی اون خودش نمیخواد که فراموش کنه البته فقط میخواد منو حرص بده وگرنه بود و نبود اون دیگه براش فرقی نداره همش منو با اون مقایسه میکنه که اینکارش حالمو بهم میزنه همش اسم اونو میاره که حالمو بهم میزنه من خوشم نمیاد اسمشو بیاره و بهش هم گفتم که یه بار بهم گفتی چی بینتون بوده تموم شد رفت هی تکرار نکن ولی اون هم گذشته خودشو هم گذشته منو همش میگه و فقط حرصم میده ….من با مسائله ازدواج یا عقد کردن یا نشون کردنش هیچ مشکلی ندارم چون خانوادم در جریان هستن و حتی بعد از پافشاری های من که الا و بلا اینو میخوام گفتن خب حالا که میخوای بریم نشون کنیم با خانوادش حرف بزنیم اما اون دختره نمیزاره…. بدبختی منم همینی که شما میگید منم نمیدونم عاشقمه یا دوسم نداره چون سر دوراهی نگهم داشته یه میگه دوست دارم یه میگه ندارم خیلی هم بهم دروغ میگه
مثلا بعد اینکه باباش اینا فهمیدن به من گفت که گوشیشو گرفتن یه روز که تو مترو منتظر بودم ببینمش بعدا برم شهرستان یهو دیدم که گوشی دستش داره میادو چند روز بعد به من گفت که سیم کارت نداره و فقط گوشی رو گرفته تا از جزوه هاش عکس بگیره که بعدا فهمیدم سیمکارت هم داره و شمارشو بهم نداد و گفت نمیدم زنگ میزنی بابام اینا میفهمن ولی شماره وایبرش اینا همون شماره قبلیش بود که بعدا با یه شماره امریکا تستش کرد همین دو سه روز پیش که راحت حرف زد و خواست که عکسامو ببینه(مثلا من خارجی هستم) منم عکسای یه نفر دیگه رو از فیسبوک برداشتم نشونش دادم تا ببینم چی میگه ادامه حرفاشو ببینم و اونم بیشتر حرف زدو … و بعدا که بهش گفتم که من بودم که خواستم تست کنم گفت داداشم اسگلش کرده بود فکر میکرد خارجیه من باهاش حرف نزدم و… که من گفتم همون موقع که داشتی با اون خارجی حرف میزدی جواب منم تو وایبر میدادی یعنی داداشت داشت جواب منو بده ؟؟ که شروع کرد معذرت خواهی کردنو … بخدا دیگه نمیدونم چی کنم چه خاکی تو سرم کنم از یه طرف میترسم که حتی یکم یهم وابسته شده باشه و رفتن من باعث یه تغییرات و صدمه هایی تو زندگیش بشه از یه طرف هم وقتی میبینم حتی یه زره هم برام ارزش قائل نیس و به حرفام گوش نمیده دارم دیونه میشم و همش حرص میخورم بخدا واقعا قلبم درد میگیره تا جایی که نمیتونم تکون بخورم درد واقعی درضمن ممنونم از مشاور که پاسخی به منن نداد ولی دست شما درد نکنه که حداقل نظر دادید این مشاور که فکر کنم حوصلش نکشیده بخونه ببینه چی نوشتم
داستان عجیبیه. عشق یکسره و تا ته خط. عشق یک سویه و نیم خط. مرد باش. مردانگی یعنی رک بودن و راست گفتن. جز راست نشنیدن. استمرار رابطه رو صداقت تعیین می کنه. دروغ در رابطه مخصوصا از طرف دختر، مثل زمین لرزه است. یه هشدار جدی بده، عاشق اگه باشه با خم شدن ابروت، دلش می لرزه. نلرزید یعنی بری هیچیش نمیشه.
دوست عزیزسلام.وقتی مشکلتاخوندم خیلی گریه کردم.آخه منم مشکل توروداشتم بااین تفاوت که من یه دخترم والبته سن وسال من وپسرس که دوستش داشتم بیشترازشماهابود.منم دوسالی ازاون پسربزرگتربودم.حالامن نمیخام جزئیات رابطه خودمابااون پسربگم ولی میخام بهت بگم اگرکسی واقعادوستت داشته باشه حاضره به خاطرت جون بده .ایناتجربه شخصیم وضربه ای که ازاین رابطه وعشق ودوست داشتن یکطرفه داشتم بهم ثابت کرده.اینجوردوست داشتن به سرانجام نمیرسه مطمئن باش اونقدری دوستت نداره که بخوادباتوزیریه سقف بره تاحالاموندنش هم فقط وفقط به خاطراینکه که تویه وسیله ای برای ارضای نیازهاوخواسته هاش.اون فهمیده دوستش داری داره ازت سوءاستفاده میکنه.اگه علاقه ای این بین بودباده قدمی که توبرای اون برمیداشتی اون حداقل یه قدم برای توبرمیداشت.دوست عزیزقدروقیمت خودتوبدون وجوونیتاپای کسی که ارزششانداره نذار.من یه دخترم خوب میدونم اینطوردختراقصدشون چیه.باتموم وجودم عاشقی رااحساس کردموبخاطرخیانت دچارافسردگی شدیدشدموازهرچی عشق وعاشقی بیزارشدم.دوست من عاقلانه فکرکن وتصمیم بگیر.برای شماهست دخترای زیادی که لیاقت عشقی که شماداری وفداکاریهایی که میکنی راداشته باشه.دختری هم که بهش علاقه داری مطمئن باش شمایه سرگرمی بیشتربراش نیستی.گزینه اول وآخربراش نیستی حتماجای دیگه سرش گرمه……..هیچوقت اجازه نده درزندگی،کسی که شمافقط “یکی ازانتخابهایش”هستید،برایتان تبدیل به “اولویت” شود…..درپناه حق موفق باشی.
سلام داستانتو خوندم واقعا مردونگی کردی درحق این دختره من یه دخترم ولی مثل تو عشق یه طرفه داشتم خدامی دونه چیکارا که براش نکردم کادو تولد براش میگرفتم قرار میذاشتیم همو ببینیم اخرین لحظه نمیومدو … ولی باز تکرار می کردم محبتمو از من به تو نصیحت اونی که رفتنی میره دیر یا زود.
اسلام خدمت شما من ۱۵سال داشتم که عاشق یه پسری شدم راستشو بخواین قبلا با یه نفر بودمکه اون دوست این اقا بود و اون اقا نیز با یه دوست من بود بعد از جدایی من از دوست پسرم و اون از دوست دخترش باهم اشنا شدیم بهم گفت هم دردیم می تونیم به هم کمک کنیم و بعد از تهمتی که دوست پسر قبلیم برام زد که ما رابطه جنسی داشتیم باهم دوست شدیم کم کم وابسته شدیم و گوشی به صورت مخفیانه به من داد همه خانواده ی اون اقا پسر می دونن بامنه واختلاف طبقاطی زیادی باهم دارین و اینکه با مادرمم چند بار مادرش حرف زده در مورد ازدواج ومادرم قبول نکرده من دختری فوق العاده ساده و احساسی ام دراین مدت که دوساله با همیم والان۱۷ سالمه خدا شاهده خیانت نکردم خودشم میدونم یه مدت باهم سر اینکه با مادر دعوا کرده بود قهر بودیم و برای اینکه دوباره برگردم تهدیدم کرد و گفت عکساتو پخش میکنم ولی بعد دست به گریه کردن کرد و گفت ببخشید رابطمون خوب شد با کلی خاطره رابطه میان من و او بسیار فراتر از داستان های رویایی بود ولی اون بعد از مدتی در تماس ها درخواست هوس بازی به صورت تلفنی می کرد در واقیت هیچ کداممان حتی اونیز نمی خواست با من رابطه داشته باشد چ
ون میگفت مردم و تورادوست دارم وهیچ وقت چنین کاری نکردیم او بسیار انسانی حساس بود فقط میگفت دوست دارم گاهی اوقات در حد تماس حالی برایم بکنی ولی چون من خجالتی بودم کمتر می توانستم یا حتی بحث را عوض میکردم مدتی بخاطر این دعوامون شد اما برگشت و گفت قول می دهم در موردش حرف نزنم و پیش دکتر رفت و الان دارو مصرف می کند برای کم کردن عارضه ی جنسی اش ولی مدتی بعد با دختر عمه ام که اهل سسندج است بیرون رفتیم او از نظر اخلاق خوب نیست و در خیابان او مرا دیده بود که این دختر هستم ومرا باطر این دعوا کرد و بعد نیز عصبانی و و فحش داد گفت تو هم مثل اونی بعده دو روز برگشت تو این ماجرا مامانم نیز فهمید هربار می امد و پوزش میخواست و چندبار هم با دختر عمه ام صبحت کرده در مورد من و اینکه اون اسمه منو رو دستش خال کوبی کرده همه میگن واسم میمیره اما دلم شکسته نمی دونم کدوم راه درسته زندگی واسم نمونده همه روزام شدن گریه و مادرم میگه تحقیق کردم مواد میفروشه و به تو نگفته نمی دونم به کی باور کنم لطفا کمکم کنید و این که فکر میکنه با یه پسره دیگه دوست شدم و هر جا میرم باهامه دلم میخواد بگم دیونه واست میمیرم اما نمی دونم کدوم راه درسته ممنون/
شده ماجرای زندگی من خخخخخخخخخ نمیدونم گریه کنم یابخندم واسه جامعمون دقیقا همی رفتار رو بامن کردن اقا گوش کن توروخدا راهی که من رفتم نرو برو پی زندگیت بسپارش دست سرنوشت اگر سرنوشتت به اون گره خورده بود به هم میسید وگرنه ….. جون هرکی دوست داری خودتو نجات بده برو واسه یه لحظه هم شده مثل اسمت مرد باش و مردونه برو هرچیم شد بگو خدا من راه درستو انتخاب کردم بعدش باتو و بدون نماز میت سجده ندارد توهم واسه اون سجده نزن