بلاتکلیفی احساسی!
با سلام.
در سن 13 سالگی پدر و مادر من از هم جدا شدن و مادرم بلافاصله با دوست پدرم ازدواج کرد. پدرم هم برای همیشه ایران رو ترک کرد.
ناپدریم ما رو خیلی اذیت و مادرم رو علیه ما تحریک می کرد. در کل زندگی پر از آشوبی داشتیم و خشم زیادی از اون سالها در وجود من انباشته شده.
من تو وجودم این نقش بسته که : مرد= رفتن
ده سال پیش بعد از یه دعوای شدید مادرم ما رو از خونه انداخت بیرون و از اون موقع با خواهرم زندگی میکنیم.
رفتارم نا متعادل شده! یا اصلاً نمی تونم به کسی نزدیک شم، یا از ترس از دست دادنش اینقدر بهش نزدیک میشم که احساس خفگی میکنه!!!
دختر فوق العاده احساساتی هستم و وقتی احساسم درگیر رابطه میشه بعد از بر هم خوردنش زندگیم مختل میشه.
تو 22 سالگی با یه پسری نامزد کردم که 2 سال ازم کوچکتر بود و بعدش فهمیدم تعادل روانی نداره، دست بزن داشت و موقع عصبانیت هر چی دم دستش بود می شکست!!! با کلی مکافات تونستم بعد از دو سال ازش جدا بشم و اوضاعم خیلی بدتر از قبل شد. حدود 24 کیلو چاق شده بودم و افسرده. البته به مرور زمان رو خودم کار کردم و الان حدود 10 کیلو اضافه وزن دارم و اوضاع روحیم بهتر شده.
از هشتم فروردین ماه با یه آقای 34 ساله تو یکی از سایتهای اجتماعی آشنا شدم که هلند درس میخونه و حدود یه سال هست رفته. اوایل صحبتهامون دیر به دیر بود اونم فقط من بودم که ازش سراغ می گرفتم!! اما از اواسط اردیبهشت کم کم روابطمون بیشتر شد و گفت که میخواد منو بیشتر بشناسه و آیا من قبول میکنم که همچین رابطه ای (با وجود این فاصله) داشته باشم یا خیر. منم گفتم بستگی به یه سری شرایط داره، اگر اونا اوکی باشه قبول میکنم.
راجع به جزئیات ازدواج باهام صحبت میکرد، نظراتم رو تو مسائل مختلف می پرسید، از زندگی خانوادگیم و علت جدایی از نامزدم پرسید. برنامه م برای زندگی آنده و خیلی چیزای دیگه.
خود ایشون هم یه نامزدی ناموفق داشته که حدود سه سال طول کشیده.
از روز اول حرفش این بود که ما فعلاً چیزی با هم نداریم، دو تا “دوست” هستیم تا همدیگه رو بیشتر بشناسیم، بعد ببینیم می تونیم با هم صمیمی باشیم و در آخر می تونیم با هم ازدواج کنیم یا نه. مرتب وقت و بی وقت بهم می گفت: هلن تو دختر خوبی هستی، تو خیلی دختر خوبی هستی، تو دختر خوبی هستی همینجوری بمون…
می پرسیدم یعنی چی؟ می گفت: خب خوبی دیگه… عوض نشو…
احساس میکردم احساسش درگیر شده اما نمیخواد مستقیم بروز بده، واسه همین با این حرف میخواد بگه براش مهمم.
تا اینکه بعد از حدود یه ماه از صمیمی تر شدنمون، یه شب غیر منتظره گفت: دوستت دارم!!! من چند لحظه شوک شدم ولی جواب دادم: منم دوستت دارم…
و واقعاً هم دوستش دارم…
از اون روز به بعد حرفاش بوی عاطفه ی بیشتری گرفت و حتی راجع به جزئیات زندگی زناشویی مثل تعداد بچه ها و جنسیتشون، محل زندگی و دکوراسیون خونه و … باهام صحبت میکرد.
بهم میگفت تو به چه دلیلی منو دوست داری؟ میگفتم بخاطر اینکه حرف منو می فهمی، بهم بها میدی، باهام صبوری میکنی، به حرفام گوش میدی، وقتی ناراحتم آرومم میکنی، آدم مستقل و قوی ئ هستی، به معنای واقعی غیرت داری و …
وقتی ازش می پرسیدم: تو منو واسه چی دوست داری؟ به خنده میگفت نمیگم! پررو میشی! بعد که اصرار میکردم خیلی جدی میگفت: نه نمیگم، اگه بهت بگم بعداً تو همونا عوض میشی! همین که میدونی دوستت دارم و برام مهمی کافیه دیگه!
البته بماند که یکی دو بار سر زنگ نزدن یا جواب ندادناش که بحثمون میشد گفت: ما هنوز چیزی با هم نداریم!!! این توقعاتی که تو داری مال نامزد آدمه، نه یه “دوست” !!! منم ناراحت میشدم و سرسنگین، دو روز حرف نمزدیم اما یه پی ام که میداد دلم طاقت نمی آورد و دوباره آشتی میکردیم.
البته من آدم کینه ای نیستم، بارها میشد که شب ناراحتم میکرد، صبح که بیدار میشدم خودم بهش صبح بخیر می گفتم انگار نه انگار چیزی شده! چون واقعاً دوستش دارم.
قرار شد تابستون بیاد ایران که هم خانواده ش رو ببینه هم منو. کلی برنامه ریختیم که سفر بریم و تهران رو بگریدم.
21 تیرماه اومد و اولین بار همو 25 تیر دیدیم. همه چیز خیلی خوب بود. 6 عصر اومد دنبالم تا ساعت 1:30 شب با هم بودیم. کلی تهران رو گشتیم و خوش گذروندیم و خندیدیم، عکس انداختیم. تو راه بارها دستمو بوسید و موقع پیاده شدن هم صورتم رو.
دو روز بعدش که دوباره همو دیدیم مادرش اینا خونه نبودن و رفتیم خونه شون و با هم سکس داشتیم. خیلی حس خوبی بود، اینو خودش قبل از من اعتراف کرد، می گفت: امروز یه روزیه که هیچوقت فراموش نمیکنیم هلن… خیلی حس خوبی از هم آغوش شدن با تو بهم دست داده، فکر نمیکردم تو این زمینه هم اینقدر جذاب باشی…
عصر که میخواست منو برگردونه (چون نزدیک پریودم هم بودم خیلی حساس بودم) زدم زیر گریه که چرا منو به این زودی میخوای برگردونی خونه؟ ما از ساعت 1 با همیم الان تازه ساعت 6ئه.
یه کم بحثمون شد و گفت چرا گریه میکنی؟ خب برنامه نداریم جایی بریم! نهار که خوردیم، قلیونم که پریروز کشیدیم(دودی نیست زیاد)، تو پارکم که رفتیم نشستیم، تو خیابون که نمیشه بمونیم مثل علافا!! میریم یه روز دیگه با برنامه همو میبینیم خب!
بیشتر راه برگشت رو ناراحت بودیم اما بعدش کلی سر به سرم گذاشت و ده بار گفت دوستت دارم، حتی ریز جزئیات سفر رو که کجا بریم و چیکار کنیم رو هم تعیین کردیم و از هم خداحافظی.
فردا شبش باز سر اینکه چرا دیر جواب منو میده و یا بعد چند ساعت که خبری ازش میشه به مسید کال یا اسمسم توجه نمیکنه و چیزی راجع به ش نمیگه بحثمون شد، از اون شب به بعد رفتارش به طرز محسوسی تغییر کرد… کل روز جواب تلفنشو نمیداد، شب میگفت” ببخشید امروز حواسم به گوشیم نبود، شب بخیر” !!!!
دو روز بعدش سر اینکه چرا یهو اینجوری شدی حرف زدیم، اول که
ردن نمیگرفت، میگفت من همون آدمم. بعد که اصرار کردم گفت من فکر میکنم ما خیلی زود داریم پیش میریم، داریم عجله میکنیم، من یه بار تو زندگیم عجله کردم سه سال هم چوبشو خوردم، دیگه نمیخوام عجله کنم هلن… من از روز اولم گفتم ما فعلاً دوستیم، اما تو توقعاتت مثل یه نامزده!!! تو صمیمی ترین دوست منی، من این رابطه رو با هیچ دختر دیگه ای ندارم و هیچکس دیگه ای رو دوست ندارم، اما داریم عجله میکنیم، چیزی که با عجله باشه فکر توش نیست، چیزیم که توش فکر نباشه پشیمونی میاره. گفتم حالا باید این حرفو بزنی؟؟؟؟ بعد از سکس؟؟؟ نمی فهمی من چه تغییر و تحول احساسی رو دچار شدم؟؟؟ من غلط بکنم با یه “دوست” همچین رابطه ای داشته باشم!!!! تو به من گفتی من دوست دخترتم، حالا میگی دوست؟؟؟ گفت همون دیگه! سر اونم عجله کردیم، ما هنوز ریلیشن هم با هم نداریم، فعلاً دوستیم.
گفتم چرا با من سکس کردی پس؟؟؟ گفت چرا همه رو میندازی گردن من؟؟؟ مگه خودتم نمیخواستی؟؟ گفتم چرا، اما من سر حرفم هستم، تویی که عقب کشیدی، پس همش می افته گردن تو! گفت اونم اشتباه بود، خیلی زود بود… گفتم همین؟! با همین یه جمله الان حس منو میتونی درست کنی؟؟؟ گفت نه اما میتونیم جلوشو بگیریم! چون اشتباه کردیم که نباید همینجوری پیش بریم… گفتم تو حفظ کردن این رابطه برات مهم نیست؟ گفت معلومه که هست، اما نه مثل قبل! یه کم یواش تر، ما جوری برنامه سفر هم ریختیم انگار 4 ساله با همیم! این اشتباهه، باید بذاریم رابطه خودش پیش بره. گفتم ببین احساس ریموت نداره که دستت بگیری بگی حالا تند برو حالا یواش، این کشش احساسی ما به همدیگه س نمیشه جلوش رو گرفت که!!! گفت آره اما نباد به زورم هلش بدیم جلو!!!
خلاصه بعد از کلی بحث قبول کرد هفته پیش همو ددیم، وقتی پیشم بود خیلی خوب بود، مثل قبل از بحثامون، اما وقتی دور میشه دوباره همونجوری میشه… دوشنبه پیش بهش گفتم باید حرف بزنیم، گفت الان مهمون داریم نمیشه، گفتم اوکی بیدار می مونم تا برن بعد حرف بزنیم، پیغامم رو خوند اما جواب نداد!!!! تا روز جمعه که خودم بهش پیغام دادم باز!!!!! تازه طلبکارم بود که تو رفتی پیدات نیست، میخواست بره مراسم ختم مادر دوستش، قبل رفتن اومد همو ببینیم گفتم تو نباید بپرسی من چیکار داشتم باهات؟!؟ نباید سراغی از من بگیری تو این چند روز؟؟؟ شاید اتفاقی واسه من افتاده!!! هیچی نمیگفت…
به خنده گفت: هلن تو یه کاری کردی، حالا عذاب وجدان داری میخوای ببینی چجوری میتونی با من به هم بزنی. منم جدی گفتم: آره بعید نیست! خودت گفتی تو هرکاری بخوای می تونی بکنی!
یهو زد رو ترمز، گفت چی؟؟؟؟؟ گفتم همین که شنیدی! گفت من کی همچین چیزی گفتم؟! گفتم چرا !! خودت گفتی میتونی از فردا بگی دئیگه نمیخوای با من حرف بزنی یا میخوای فقط یه دوست ساده باشی با من، این یعنی من آزادم هر کاری بکنم!
رفت تو قیافه… گفتم ببین من فکر میکنم حفظ کردن این رابطه برات مهم نیست، گفت ممکنه اینجوری باشه…!
دستمو بردم دستگیره رو بگیرم پیاده شم: گفتم حرف آخرت همینه دیگه؟ یهو درمونده شد گفت هلن حرف حسابت چیه؟
دیگه قاطی کردم، گفتم تو چی فکر کردی با خودت؟؟؟؟ فکر کردی مرد تو دنیا قحطه؟ یا کسی نیست که بخواد با من باشه؟ یا من آدم بی سر و زبونی هستم؟ بی عرضه ام؟ زشتم؟ موقعیت اجتماعی بدی دارم؟؟؟ چی فکر کردی راجع به من که به خودت اجازه میدی اینجوری توهین آمیز رفتار کنی با من؟؟؟ تنها دلیلی که من الان اینجام اینه که دوستت دارم، اگه مطمئن بشم دیگه آدم سابق نیستم برات همین الان میرم و واسه همیشه فراموشت میکنم! اگر منو نمیخوای چرا رک نمیگی؟ گفت چی میگی؟ اگه تورو نمیخواستم که الان قید مراسم رفتن رو نمیزدم بیام تورو ببینم، می گفتم نمیشه همو ببینیم! پس میخوام با تو باشم که الان اینجام!
کلی حرف زدیم و گفت هلن باور کن من تورو دوست دارم اما نمیدونم 100% تو اون آدمی هستی که میخوام باهاش زندگی کنم یا نه، باید زمان بدیم به هم، بعدم من از الان دارم میگم که بعداً به من نگی تو عمر منو تلف کردی و فلان. گفتم باشه اما با این رفتارا اوضاع بدتر میشه!!! اگر من برای تو مهمم با رفتار نشون بده، حرفت چرا با عملت یکی نیست؟ گفت خب منم اشتباه کردم، شاید یه جورایی داشتم تورو تنبیه میکردم به خاطر اون روزایی که هرچی میگفتم کار دارم تو نمیذاشتی برم به کارم برسم، منو پای تلفن و اسکایپ نگه میداشتی، یا هی مسیج میدادی منم چون نمیتونستم جوابتو ندم باید از کارم میزدم و خیلی وقتا تا نیمه شب باید بیدار می موندم تا کارم رو تموم کنم. منم اشتباه کردم، اومدم تورو درست کنم خودم از اینور بوم افتادم دیگه!! باید جفتمون حد وسط باشیم.
خلاصه آخرش با هم صلح کردیم و کلی دوباره منو بوسید تو ماشین (بوسه لب) و گفت حالا فهمیدی دوستت دارم؟
به مراسم که نرسید، تا ساعت 11:30 با هم بودیم. شبش رسید خونه خبر داد، صبحشم من بهش پی ام دادم و جواب داد، بعد از ظهر اسمس دادم جواب داد، عصری زنگ زد، کلی سر به سرم گذاشت و شوخی کردیم. گفت فردا و پس فردا دارم با خانواده بزرگه( به من میگه تو خانواده کوچیکه هستی) میریم ویلای یکی از آشناهامون اونجا آنتن ندارم دو روز در خدمتت نیستم متاسفانه، الانم مهمون داریم. گفتم اوکی شب رفتن بیا چت کنیم، گفت باشه اما خبری نشد.
من قرار بود سیمکارتمو عوض کنم، فردا صبحش که عوض کردم بهش اسمس دادم خط جدیدم اینه، جواب نداد. ظهر ساعت 13:30 زنگ زدم باز جواب نداد، اسمس دادم که اسمسم بهت رسید؟! تو واتس اپ هم بهش پی ام دادم که گوشی ایرانت رو چک کردی؟ دیدم بهش نمیرسه فهمیدم نت نداره.
پریشب پی امم بهش رسید یعنی برگشته بود خونه، تو تلگرامم آنلاین بود اما هیچی نگفت!!!!!
دیشب اسمس داد سلام هلن جان، من برگشتم خونه یه سرمایی خوردم که چشمام داره در میاد!!! گفتم سلام، الهی… میتونی حرف بزنی؟ گفت نه قرص خوردم حالم خوب نیست، فردا صحبت میکنیم عزیزم، شب بخیر. گفتم باشه مواظب خودت باش شب بخیر.
با توجه به این تفاسر میخوام از شما که کارشناس هستید بپرسم آیا این آدم واقعاً منو دوست داره؟ من چه رفتاری باید در پیش بگیرم؟ من احتمال میدم با کسی دیگه آشنا شده باشه که اینقدر به من بی تفاوته… اما خودش گردن نمیگیره!
بعد از سکس من خیلی به هم ریختم، اصلاً تحمل این کم توجهیا رو ندارم…
نمیخوام دوباره سرخورده بشم و به هم بریزم، لطفاً بهم بگید رفتار درست چیه و چیکار باید بکنم؟
دوست عزیز اولا” باید نوشته شما خلاصه و مفید باشه و نباید تمام ریز مشکلات رو بنویسید … باید بدونید اقایون بعد از رابطه جنسی در اکثر موارد سرد میشن و ایشون هم از این قاعده مستثنی نیست … یک دختر جوان و دوشیزه همین حس ایجاد نیازی که در مردان ایجاد میکنه رو میتونه برای رسیدن به یک زندگی مشترک قرار بده که متاسفانه شما برگ برنده خودتون رو رو کردید و امروز چیزی برای اینکه ایشون رو تحت تاثیر قرار بدید ندارید … امیدوارم با ایشون صحبت قاطعی داشته باشید و بهش زمان بدید تا در مورد شما موضعش رو روشن کنه … و اگر چیزی دریافت نکردید بهتره این رابطه رو کات کنید و بیخودی خودتون رو با این رفتارها به دردسر نندازید … شما که زندگی سختی رو گذروندید انتظار میره با تجربه ای که دارید راه درست رو انتخاب کنید … توصیه میکنم در این مورد حتما” مشاوره ای داشته باشید .. نیاز دارید شناخت خودتون رو افزایش بدید و اعتماد به نفس از دست رفته رو بدست بیارید
در این مورد میتونید با این شماره مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
۰۲۱-۸۸۴۷۲۸۶۴
@مشاور : سلام.خواهش میکنم به سوال من جواب بدهید.من میخام سوالم رو از سایت حذف کنم.چکار باید بکنم؟ داخل فرم تماس با هم پیغام گذاشتم ولی کسی جوابم رو نداد.
سلام. من ۳۱ سالمه و متولد تهران هستم و پونزده ساله ازدواج کردم و پسر دوازده ساله دارم.تو خانواده ای بزرگ شدم که دائم اختلاف و جدایی بود. مادرم دیپلمه و شاغل و پدرم کم سواد و کارگر. با اینکه عاشق درس بودم تصمیم گرفتم زود ازدواج کنم و اولین اولویتم تشکیل خانواده گرم و پر از عشق بود.آشنایی با همسرم سنتی بود.و من از لحاظ ظاهری و از لحاظ رفتار گرم همسرم و اینکه با معیارهای من جور بودن جذبشون شدم و با ایشون ازدواج کردم. مهریه پنج سکه رو قبول کردم و مال و دارایی اصلا جزو اولویت هام نبود. بعد عقد هم همسرم و خاتوادش پیشنهاد دادن به جای هزینه برای جهیزیه سنگین و عروسی تو خرید آپارتمان کوچک باهاشون همکاری کنیم.
مشکل من با همسرم از دوران عقد شروع شد. ایشون با اینکه همیشه دوستت دارم به زبون داشتن ولی اکثر مواقع شروع ردن به گلایه که چرا تو مثل دخترهای دیگه نیستی، چرا سرد هستی و .. در حالیکه من در سن ۱۶ سالگی و فقط یکی دو ماه بعد عقد واقعا آمادگی رابطه جنسی نداشتم. خلاصه ایشون از همون موقع شروع کردن به تهدید که اصلا هر کی باشه با تو زندگی نمیکنه و تو چرا همیشه ساکتی و حتما دوسم نداری و… من هم چون واقعا در اون زمانزمان تو ذهنم جدایی برام آخر دنیا و شکست و فاجعه بود. کوتاه اومدم و بعد چند ماه تسلیم همسر شدم و چون علاقه هم به ایشون داشتم. این تسلیم خرف و خواسته ایشون بودن تا سالها ادامه داشت. و تهدیدهای ایشون هم همینطور. از طعنه و کنایه های ایشون در مورد دختران بدکاره که به ایشون پبشنهاد س ک س میدادن، تا طعنه در مورد همکاراشون که همسر دومشون براشون پژو خریده بود و خلاصه چه از لخاظ جنسی چه از لحاظ مالی همیشه خرفهای ایشون مثل پتکی بود تو سر من. من واقعا گرا و ساکت و مظلوم و بی شر و شوری بودم ذاتا. اما از لخاظ ظاهری و رابطه جنسی واقعا تمام خواسته های ایشونو برآورده میکردم تا ایشون علاقشون به من بیشتر شه. و از طرفی از هیچوقت از ایشون خواسته مالی نداشتم و تازه مادرم کلی از لخاظ مالی به ایشون کمک میکرد و خودم هم که از جهیزیه دلخواه و عروسی دلخواهم گذشتم تا ایشون بتونه خونه بخره و مستاجر نشه. از طرفی چون احساس عذاب وجدان به من میدادن که چرا گرم نیستی و از رفی میگفتن فلان همکارم خوش به حالش پدر زنش براش خونه خریده و اونیکی زن دومش براش ماشین خریده، واقعا از لحاظ مالی و همه جوره سعی میکردم ایشون هم به خواسته هاشون تو زندگی برسن و به خاطر ازدواج زود هنگام یه وقت خدایی نکرده از آرزوهاشون دور نشن.
سالها گذشت وایشون هم بعدها گفتن علت اینکه شون همیشه حرف طلاق و خیانت و های بدکاره رو به میون میاوردن این بوده که منو خیلی دوست داشتن و من چون ساکت و درونگرا و نمیدونستن که خصوصیت اخلاقیم همین هست، ایشون ترسیده بودن که نکنه من ایشونو دوست نداشتم و تحت فشار خانواده با ایشون ازدواج کردم.
ولی راستش هیچوقت هیچوقت هیچوقت هیچوقت من نمیتونم قبول کنم که همسرم واقعا عاشق منه. و پیش خودم فکر میکنم چون فرزند داریم و سالهای زیادی هم با هم زندگی کردیم، دیگه ایشون دارن با من زندگی میکنن. و این فکر همیشه عذابم میده.
از طرفی این موضوع که ایشون هر چی دارن با پول خودشون و کمک مالی من و خانوادم دارن ولی با اینحال همش منو تهدید به خیانت میکردن و عذابم میدادن واقعا برام کینه شده. و هرکاری میکنم برام سخته فراموش کنم.
از طرفی همش حس میکنم اصلا عشقی وجود نداره و من هیچوقت حس نکردم که ایشون عاشقم باشه. الان که شخصیت قویتری پیدا کردم تو دلم دیگه دلم نمیخواد همسر ایشون باشم. راستش برام خیلی خیلی سخته باور کنم ایشون منو دوست داره. با اینکه همیشه ابراز علاقه میکنه
خب پس دوست دارید وارد یک لجبازی بچگانه بشید !
لجبازی که همونطور که همسر شمارو به جایی نرسوند شمارو هم به جایی نخواهد رسوند و بعد از سالها چیزی جز حسرت روزهای گذشته نخواهید چید
توصیه میکنم با چنین موضوعی که بین شما به وجود اومده و ریشه ۱۶ ساله داره حتما برای حل این مشکل با مشاوری مجرب مشورت کنید
در آیات الهی و روایاتی كه از جانب ائمه اطهار برای سعادت و موفقیت ما در تمام ابعاد زندگی بیان شده است ،نسخه هایی بسیار كاربردی برای مبارزه با تنفر و كینه توزی نسبت به افراد بیان شده است ،توصیه هایی كه با بكار گیری آنها در زندگی می توانیم وجودی مملو از آرامش را تجربه كنیم كه به برخی از این توصیه ها اشاره می كنیم:
تكنیک اول: ایمان خود را تقویت كنید
به یقین یكی از عوامل مهمی كه می تواند بسیاری از مشكلات فردی و اجتماعی ما را حل و فصل كند، تقویت روح ایمان و خداباوری در افراد یك جامعه است ،چرا كه قسمت اعظم مشكلاتی كه ما با آنها دست و پنجه نرم می كنیم به دلیل فراموشی خداوند در زندگی و فقدان ایمان واقعی در زنگی افراد است و یكی از مشكلاتی كه باز ایمان در آن حرف اول را می زند در چگونگی تعامل با افراد است كه چگونه با انسان ها ارتباط بر قرار كنیم كه هیچ كینه و نفرتی از آنها به دل نگیریم و به همین جهت خداوند متعال در آیات الهی یكی از ویژگی های افراد مومن را گذشت و به دل نگرفتن كینه و نفرت از افراد بیان می كند و می فرماید:
یكی از ویژگی هایی كه برای افراد حسود در زنگی بیان شده است است كه بر اعصاب خود مدیریت ندارند و در مواقع مختلف زود خشمگین می شوند ،همچنین افرادی كه حسادت در زندگی آنها موج می زند از طرفی خیلی سریع از دست دیگران ناراحت می شوند و از انها كینه به دل می گیرند و به آسانی كینه و نفرت از دل آنها بیرون نمی رود
(وَ الَّذینَ جاۆُ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذینَ سَبَقُونا بِالْإیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَۆُفٌ رَحیم: و [نیز] كسانى كه بعد از آنان [=مهاجران و انصار] آمدهاند [و] مىگویند: «پروردگارا، بر ما و بر آن برادرانمان كه در ایمان آوردن بر ما پیشى گرفتند ببخشاى، و در دلهایمان نسبت به كسانى كه ایمان آوردهاند [هیچ گونه] كینهاى مگذار. پروردگارا، راستى كه تو رۆوف و مهربانى.)( الحشر : ۱۰)
به این روایت نیز توجه كنید كه امام حسین علیه السلام یكی از ویژگی های شیعیان را دوری از هر گونه كینه و نفرت و …. بیان می كند و می فرماید:
(إنَّ شیعَتَنا مَن سَلِمَت قُلوبُهُم مِن كُلِّ غِشٍّ وَغِلٍّ وَدَغَلٍ؛ بى گمان شیعیان ما دل هایشان از هر خیانت، كینه و فریبكارى پاك است.) (بحارالانوار، ج۶۸، ص۱۵۶)
سرزنش كودكان
تكنیک دوم: از سرزنش كردن افراد خودداری كنید
یكی از مواردی كه در ارتباطات اجتماعی سبب كینه توزی و نفرت می شود سرزنش های مداوم نسبت به افراد است و به همین جهت امیر مومنان علی علیه السلام می فرماید:
(اِحتَمِل أَخاكَ عَلى ما فیهِ وَلاتُكثِرِ العِتابَ، فَإِنَّهُ یورِثُ الضَّغینَةَ؛ برادرت را با همان وضعى كه دارد تحمل كن و زیاد سرزنش نكن، زیرا این كار كینه مى آورد.)((تحف العقول، ص۸۴)
تكنیك سوم: به دیگران هدیه بدهید
هدیه دادن به دیگران یكی از راه كارهای بسیار كاربردی و موثری است كه میتواند كینه ها و نفرت ها را مانند تكه یخی كه در ظهر یك روز گرم تابستانی آب می شود از بین ببرد و آنها را تبدیل به عشق و محبت و دوستی كند ،این نسخه طلایی از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است آنجا كه می فرماید:
(تَهادَوا فَإِنَّها تَذهَبُ بِالضَّغائِنِ؛ به یكدیگر هدیه بدهید، زیرا كینه ها را از بین مى برد.)(كافى، ج۵، ص ۱۴۴، ح۱۴)
هدیه دادن به دیگران یكی از راه كارهای بسیار كاربردی و موثری است كه می تواند كینه ها و نفرت ها را مانند تكه یخی كه در ظهر یك روز گرم تابستانی آب می شود از بین ببرد و آنها را تبدیل به عشق و محبت و دوستی كند ،این نسخه طلایی از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است
تكنیك چهارم: ناراحتی های خود را بیان كنید
بسیاری از كینه ها و نفرت ها از این مساله ناشی می شود كه افراد ناراحتی های خود را بروز نمی دهند و آنها را برای همیشه در دل نگه می دارند، چرا كه ممكن است بعد از اینكه شما ناراحتی خود را ابراز كنید، طرف مقابل یك جواب قانع كننده برای رفتار و سخنانش داشته باشد و به راحتی یك مساله حل و فصل شود، اما تا زمانی كه شما ناراحتی خود را بیان نكنید، طرف مقابل شما متوجه نخواهد شد كه شما برای چه و از چه چیز ناراحت و دلخور هستید و این ناراحتی كم كم تبدیل به یك كینه و نفرتی عمیق می شود كه برطرف كردن آن كمی مشكل خواهد بود و به همین جهت وجود مبارك امام هادی علیه السلام می فرمایند:
(اَلعِتابُ مِفتاحُ الثِّقالِ وَالعِتابُ خَیرٌ مِنَ الحِقدِ؛ گلایه كردن كلید سرسنگینى و بهتر از كینه است.)((بحارالأنوار، ج۷۸، ص۳۶۹)
تكنیك پنجم: حسادت را برای همیشه از زندگی خود حذف كنید
یكی از ویژگی هایی كه برای افراد حسود در زندگی بیان شده است است كه بر اعصاب خود مدیریت ندارند و در مواقع مختلف زود خشمگین می شوند، همچنین افرادی كه حسادت در زندگی آنها موج می زند از طرفی خیلی سریع از دست دیگران ناراحت می شوند و از آنها كینه به دل می گیرند و به آسانی كینه و نفرت از دل آنها بیرون نمی رود .
اگر می خواهید كینه و نفرت از دل شما بیرون برود ،حسادت به دیگران را برای همیشه از زندگی خود حذف كنید، چرا كه امیر مومنان علی علیه السلام یكی از ویژگی های بارز افراد حسود را اینگونه معرفی می كند:
(اَلحَسودُ سَریعُ الوَثبَةِ، بَطى ءُ العَطفَةِ؛ حسود زود خشمگین مى شود و دیر كینه از دلش مى رود.)(بحارالأنوار، ج۷۳، ص۲۵۶، ح۲۹)
خلاصه كلام آنكه كینه و نفرت قبل از آنكه دیگران را مورد اذیت و آزار قرار دهد، آرامش و آسایش ما را سلب می كند ،پس برای آرامش و آسایش زندگی خودتان هم كه شده دیگران را ببخشید و كینه ها را برای همیشه از قلب خود بیرون كنید.
چند ماهی است ک با نامزدم و خانوادش اختلاف داریم ولی مدتی بلاتکلیف هستم چه کار باید بکنم
دوران نامزدی فقط دوره خوش گذرانی و تفریح نیست.بسیاری از اختلاف نظرها و مشکلات عاطفی در این دوره می تواند نمایان شود.داشتن مهارت کافی در کنترل اوضاع و بهبود روابط عاطفی یکی از اساسی ترین روشهایی است که باید قبل از ازدواج یاد بگیریم.دوران نامزدی
تعارض ها و کشمکش ها به طور طبیعی در هر رابطه به وجود می آیند اما آنچه دوام رابطه شما را تضمین می کند این است که بدانید با چه روشی با آنها رو به رو شوید.
نامزدی با همه شیرینی اش، دوران پرتنشی است و اگر شما روش سازنده ای برای مقابله با تعارضهایتان به کار نبرید، ممکن است به سرعت از یکدیگر فاصله بگیرید و عطای این ازدواج را به لقایش ببخشید.
اگر تعارض حل نشود، به رشد خود ادامه می دهد و کم کم رابطه را از هم می پاشد. افرادی که با مشکلات و تعارض ها با بی مهارتی برخورد می کنند و مشکلات را بدتر می کنند، معمولا موقعی که در مورد مشکلی صحبت می کنند، مدام احساسات منفی را بیان می کنند و به جای این که اطلاعات را به صورت کامل بررسی کنند، کاملا انتخابی عمل می کنند و از همه بدتر به جای این که روی مسئله و مشکل پیش آمده تمرکز کنند، روی افراد متمرکز می شوند، مدام دنبال مقصر می گردند و در نهایت یک نفر می شود بازنده و طرف مقابل برنده. همین کار را برای مشکلات و تعارض های بعدی تکرار می کنند و آرام آرام صمیمیت و عشق را می کشند.
مشکلات دوران نامزدی
روش هایی برای برطرف کردن مشکلات دوران نامزدی
اما دسته دوم افرادی هستند که مهارت حل تعارض را بلدند و می دانند در موقع بروز مشکل چه کاری باید انجام داد. برای مثال آن ها بر مسایل حال به جای مسایل گذشته، متمرکز می شوند. هم احساسات منفی و هم احساسات مثبت را با یکدیگر در میان می گذارند. اطلاعات را به شیوه ای عنوان می کنند که هر کس مسئولیت خودش را نسبت به مشکل می پذرید و در جست و جوی شباهت ها هستند. هر دو همسر برنده اند و درنتیجه صمیمیت زیاد می شود و اعتماد در رابطه پرورش پیدا می کند.
یادگیری این مهارت سخت نیست، فقط چند گام ساده لازم دارد:
در بیشتر مواقع، وقتی می خواهیم احساسات و نیازهایمان را بیان کنیم، پیام هایمان دیگری را سرزنش یا تحقیر می کنند. این گونه پیام ها را «پیام های تو …» می نامند؛ این دسته پیام ها قضاوت ها یا ارزش گذاری های منفی ای هستند که هدفشان شخص دیگر است. در عین حال که در بیشتر مواقع از آنها برای بیان خشم، عصبانیت، ترس یا دلخوری استفاده می شود، مشخصاً پیام هایی نیستند که حرف دل را برسانند، چون نیازها یا علاقه های خود شما را بیان نمی کنند.
پیام هایی مثل:تو اشتباه کردی، تو همه چیز را به هم زدی، تو بودی که … و … می توانند به نظر تهاجمی و متهم کننده برسند؛ چون تأثیری که بر جای می گذارند، این است که می گوید:«تقصیر توست» یا «تو باید سرزنش شوی!» و در آنها خطر زیان رساندن به رابطه یا از میان بردن عزّت نفس دیگری و به وجود آوردن احساس گناه، هست. پیام های «تو …» باعث مقاومت و دفاع دیگران می شوند و ممکن است باعث شروع بگو و مگوهای فرساینده و فحاشی شوند. در چنین موقعی شخص دیگر، اغلب می خواهد جواب شما را بدهد و تلافی کند. آگاهی از این که چه رفتارهایی تعارض های بی مورد بین شما و نامزدتان را فعال می سازد، به شما کمک می کند تا بسیاری از برخوردها را از بین ببرید.
بالا بردن سطح تحمل و پذیرش دیگران در وجود خود می تواند تعارض های نامعقول را کاهش دهد. سطح تحمل و پذیرش ما، تا حدودی به واسطه تربیت و حتی شاید عوامل ژنتیک تعیین می شود؛ اما هر یک از ما می توانیم صبورتر و پذیراتر از آنچه در حال حاضر هستیم، باشیم.
وقتی که هر کدام از شما بخشی از مسئولیت مشکل را می پذیرید، اشتیاق برای همکاری ایجاد خواهد شد و بحث با سهولت بیشتری انجام می شود، در این مرحله سعی کنید با احترام با یکدیگر صحبت کنید و مسایل و احساسات خود را به طور صریح بیان کنید، در این مرحله از جملاتی که با «من» شروع می شوند، استفاده کنید.
در حل مساله، مشخص کردن جزئیات کار برای همکاری با یکدیگر است. بنابراین لازم است برای حل مسایل آن ها را به قطعات کوچک بشکنید. سنگ بزرگی که بر سر راه قرار گرفته است بردارید. اگر به قطعات کوچک شکسته شود، به راحتی از سر راه برداشته می شود. سعی کنید با دقت مشکل را به اجزاء سازنده آن تقسیم کنید تا بتوانید راحت تر حلش کنید.
پیشنهاد راه حل
گزینه های مختلفی برای حل مساله پیشنهاد شود. بنابراین سعی کنید تمام راه حل های ممکن را روی میز گفت و گو بگذارید و با دقت بررسی کنید. هر راه حلی که به ذهنتان می رسد را مطرح کنید.
راه حال های پیشنهادی هر کدامتان را به صورت مستقل یادداشت کنید. درباره هر یک از راه حل ها با یکدیگر صحبت کنید و آن چه را که دوست دارید یا نمی پسندید و علل آن را در میان بگذارید. راه حل های موارد توافقتان را اولویت بندی کنید و برای اجرای راه حل توافقی تان نقش هر یک را مشخص کنید.