سلام
من زنی هستم 20 ساله . دوسال هست که عقد کردم
همسرم بسیـآر آدم خوبیه ؛ و خونوادش هم توی فامیل و غیر فامیل آدم های خوبی شناخته میشن
مشکل من با مادرهمسرمه ؛ ایشون با همه با محبت و خوش رفتاری برخورد میکنن ؛ ولی با من نه ! مثلن توی جمع به همه با محبت حرف میزنن و نگاه میکنن ولی من که حرف بزنم با اخم بهم خیره میشن و حتی جوابم رو نمیدن
من و همسرم شهر دیگه ای زندگی میکنیم و بعد 20 روز که بهشون سر میزنیم انقدر به من بی احترامی میکنه که واقعن اشکم در میاد
چندباری باهم حرف زدیم و گفتن مشکلی ندارن و… حتی یک بار با گریه ازم عذرخواهی کردن که از جایی ناراحت بودن سر من خالی کردن
ولی تازگی وقتی همسرم توی جمع نیست و پیش میاد که تنها بشیم خیلی بد رفتار میکنن ؛ مثل یک آأم اضافه ؛ همش با دخترشون حرف میزنن و قربون صدقه میزن و تعریف و تمجید از ایشون و حتی به من نگاهشون هم نمیفته
من چند وقت پیش حالم بد بود و با خونواده ی همسرم توی مسیر رفتن به خونه ی خالشون بودیم که دور از شهر هستن ؛ پدر همسرم که دیدن من حالم بده توقف کردن و گفتن بریم بیمارستان چون اونجایی که میریم امکانات کمه ! اما یهو مادرشون بدون نگاه کردن حتی به من که ببینن چی شده بلند گفتن چیکــارش میخای کنیم ؛ برو دیـگه ! ( یعنی گفتن که برو به مسیرت ادامه بده و بزار مریض بمونه ) بعدم پدرشوهرم شاکی شدن که گناه داره و ایشون گفتن ای بابا !
من واقعن نمیتونم تحمل کنم همسرم رو دوست دارم اما این میزان تنفری که فقط بخاطر اینکه پسرشون با من رابطه ی خوبی داره دارن ؛ روانم رو پریشون کرده در حالی که من همیشه احترام میگذارم و همیشه هرکاری از دستم بربیاد انجام میدم که حتی تشکر هم نمیکنه ! ولی همیشه در برابرشون سکوت میکنم و هیـچ وقت به روشون نیاوردم
ولی بی اعتنایی ها و توهین هاشن مخصوصا وقتی میرم خونشون آزارم میده
احساس میکنم بخاطر اینکه همسرم ازم هیچ دفاعی نمیکنه ؛ از ایشون هم دلشکستم
بگید چیکار کنم ؟
پیش مشاور هم رفتم و توصیه کردن صحبت کنم با مادرهمسرم . من حرف زدم باهاشون ولی ایشون حتی حرف هایی که به پسرشون هم گفته بودن کتمان کردن چه برسه به من و بعدش هم گفتن مشکلی نیست و … اما دوباره بعد دو سه روز که گذشت شروع شد