باسلام،٨سال باشوهرم دوست شدم توی دانشگاه،نتونست درسشوتموم کنه،من شهرستانی وشوهرم تهرانی،خانوادش واسه ازدواج مخالف بودن،یکبارهم اومدن خاستگاری ولی خودشون زنگ زدن بهانه تراشی کردن،بالاخره ازدواج کردیم،اونم با دعوای مادرشوهرکه ماروبیرون کرد،طلاهای دختریموفروختم تایکخونه اجاره کردیم،عروسی نگرفتیم چون هیچ پولی نداشت،یه ماشین که پول پیششوبرادرم داد خریدیم،بداخلاقی میکرد، همیشه ازبی پولی مینالید ،تایه پول دستش میومد یه جوری خرج میکرد ،هیچوقت به فکرپس انداز نیست ونبود،هربار یه بهانه،چرا این اینوگفت،چرا اینجوری کرد، خیلی زودعصبانی میشه وداد وبیداد میکنه فحش میده،نماز میخونم منومسخره میگیره به خدا اعتقاد نداره،موقع اذان کلی فحش میده، یه دختر ۲،۵ساله هم داریم،۵ساله ازدواج کردم،هیچ هدف وبرنامه ای نداره،فقط خودشوقبول داره، محبت نداره،هیچ وقت بی دلیل چیزی واسم نمیگیره،به علایقم توجهی نداره،نمیتونم باهاش درد ودل کنم میگه باز شروع کردی،یک روز دلم تنگ باشه نمیتونم بگم، خانوادم از نظرمالی خیلی پول دادن ولی هربار گند زد به پول، آدم زودرنجی هستم ولی اصلاتوجه نداره،یکبارمیگفت چرابایدپیش هم بخوابیم ماکه خوابیم،دلم شکست،بااینکه از هرنظربهش توجه دارم،درطول ۵سال ۶یا۷تاشغل عوض کرده همیشه با ناچاری زندگی کردیم،همیشه از هرچیم زدم،خسته شدم، سردردهام زیادشده،خسته شدم،به خانوادم بی حرمتی میکنه جلوم فحش میده ناسزامیگه،باایتکه خانوادم خیی مهربونن،واینقدرکمکش کردن،بی احساسه،همش پول میخواد که بگرده،خوش باشه،بخوره،بخوابه،خیلی مغروره،خیلی،نسبت؟بهش بی احساس شدم،باهاش سکس میکن ولی متنفرم از سکس، افسرده شدم،همیشه توخونه بودم،زیاد نمیذاره بیرون برم،نه اینجابده،اینجااینجوریه،اونجا اینجوریه،باهمه کس وکاراشون قهرن باهیچکی رفتو آمدندارن،تواین ۵سال هنوز عمه خاله دایی و… رو ندیدم، با شوهرخواهرام بده ازحسادتش، نمیتونم پیش خواهرم برم،مشهده، .ماخانواده هستیم که پشت هم هستیم بودیم،ولی خانواده شوهرم نه،براشون مهم نیست،چیکارکنم، بی محبتی پرخاشگر،مغروری، حسادت، بدگویی،بی ایمانی دیوونم کرده،کمکم کنید، ممنون