ترس از خیانت
سلام خسته نباشید
من 22 سالمه مدت یک ساله که با پسری دوست هستم به اسم ج, رابطه ی خیلی خوبی داریم, خیلی خوب باهم کنار میایم هرمشکلی پیش میاد با صحبت حلش میکنیم, کناره هم شادیم و میخندیم و میدونم که خیلی منو دوست داره. ازم خواسته با پدرو مادرم صحبت کنم تا خواستگاری بیاد. منم میدونم دوسش دارم, تحمل ناراحتیشو ندارم برام مثه بهترین دوستم میمونه, وقتی یروز ازش دورم دلتنگ میشم هرشب حداقل 5-6 ساعت باهم صحبت میکنیم و حرف کم نمیاریم :) من ادمه خجالتی و کم حرفیم ولی کناره تنها کسی که میتونم خودم باشم همون شخصه. خیلی باهاش راحتم, ما باهم سکس چت هم داشتیم و چنباری هم منو لمس کرده (سکس نه). تحمل اینو ندارم با کسی ببینمش, مطمینم دوسش دارم. من با مادرم مشورت کردم در مورد ازدواجمون و ایشون هم به دلایلی رد کردن, ولی من میدونم که اگه چیزی رو از ته دل بخوام هیچکسو هیچ چیز جلودارم نیس, دقیقا هم مشکل اینجاس که انگار از ته دل راضی نیستم. ج ویژگی های مثبته زیادی داره در مقابلش ویژگی های بدم داره که به نظرم خیلی مهم نیستن چون منم بی نقص نیستم و بعد اینکه ما همیشه سعی کردیم با صحبت مشکلاتمونو حل کنیم و کارایی که طرف مقابلو اذیت میکنه کنار بزاریم. ولی مشکل اصلی اینه که درسته که از ته دل دوسش دارمو بهترین دوستمه ولی عایا عاشقشم؟ نشونه های بدی تو خودم میبینم. مثلا وقتی یه پسر جذاب میبینم دیگه یادم نمیاد که دوستی دارم به اسم ج, دوس دارم نزدیک بشم به اون فرد جدید و دلشو به دست بیارم. هروقت حرف ازدواج میشه یجوری میشم, البته کاملا هم ناراضی نیستم میدونم اگه باهاش باشم بدبخت نمیشم و اون جوری عشق بهم میده که بدجوری وابسته و دودلم کرده نسبت به جدایی ولی دوس دارم با کسی ازدواج کنم که فکر و خیاله همه رو از سرم بپرونه, دوس دارم کسیو پیدا کنم که چشم و دلمو سیر کنه تا وقتی جذابترین ادما رو میبینم راحت سرمو برگردونمو یاد عشق خودم بیفتم. باور کنین من معیارای ظاهری خیلی خاصی و سختی هم ندارم که متاسفانه ج به اون استایلی که تو ذهن منه نزدیک نیس و این تنها مشکلیه که نمیتونم بهش بگم چون نمیتونه عوضش کنه و من دلم نمیخواد دلشو بشکنم. اوایل دوستیمون وقتی میدیدمش همش ازش فرار میکردم و سعی میکردم تنها باهاش هیچجا نباشمو خودمو با دوستام مشغول کنم و چیزی که منو تو رابطه نگه میداشت این بود که اخلاق خوبی داشت و خیلی بچه پاکی بود با پسرایی که میدیدم خیلی فرق داشت و اینکه روم نمیشد مشکلشو بهش بگم, همش پیش خودم میگفتم بالاخره یه بهونه برای بهم زدن پیدا میکنمو تمومش میکنم و اصلا فک نمیکردم که کار بخواد به ازدواج بکشه. بعد چندین بار قرار گذاشتن بالاخره برام عادی شد و دیگه ازش فرار نمیکردم و میتونستم باهاش تنها باشم و حالا دوسش دارم, ولی درواقع همش دوس دارم باهاش حرف بزنم تا اینکه ببینمش. من از طریق یه گروهی با ج اشنا شدم, که یه پسر دیگه هم به اسم س عضوش بود هروقت این گروه قرار بیرون میزاشتن من به شوق دیدن س هرجور شده میرفتم بااینکه حتی مطمین نبودم میاد یا نه, ولی یادمه یبار بخاطر اینکه خیلی خسته بودم نمیخواستم برم دانشگاه قصد داشتم بخوابم, ج برای اینکه منو خوشحال کنه 5 صبح با ماشین اومد دنبالم که منو به کلاسم برسونه منم بتونم ولی خوابیدنو ترجیح دادم. با اینکه بعدا ازینکارم پشیمون شدم و سعی کردم دیگه تکرارش نکنم ولی این قضیه منو ترسوند و خیلی موردای دیگه ی شبیهش پیش اومده تا الان. ناراحتم ازینکه اون ذوقو شوقی که ادم باید به همسرش داشته باشه بهش ندارم. چرا بعد از اینکه میبینمش دلم نمیلرزه؟ چرا با دیدن بعضی پسرای دیگه دلم میلرزه؟ دوس دارم اون حسو نسبت به همسرم تجربه کنم حتی اگه بعد از مدتی از بین بره. میترسم بعد از ازدواج این قضیه ادامه داشته باشه و باعث بشه بهش خیانت کنم. فکرشم تن و بدن منو میلرزونه. ولی اگر جدا شدمو همچنان فکرو خیالش با من موند چی؟ اگر کسی مثله ج با اون شخصیت که بتونیم باهم کنار بیایم رو پیدا نکردم چی؟ میترسم نتونم فراموشش کنم چون اون اولین تجربه ی من از رابطه هست, این خیانت به شخصیه که قراره در اینده با من باشه. خیلی پشیمونم که گذاشتم منو لمس کنه و این روی تصمیمم تاثیر میزاره, همش خودمو سرزنش میکنم. هم دلم برای ج میسوزه و نمیتونم ولش کنم نمیتونم انقد بی مسعولیت باشم حالا که اون عاشقه منه. هم دلم برای کسی که بعد از جداییه ما میاد میسوزه, حس میکنم در حق جفتشون بدی میکنم. میترسم راجه به رابطم با طرفه بعدیم صحبت کنم. شما بگین. حس من حسه مهمیه؟ میتونم امیدوار باشم بعد ازدواج به اون حسی که میخوام با ج میرسمو خیانت نمیکنم؟ :( یا به این امید داشته باشم که بازم ادمای مناسبه دیگه ای هم برام پیدا میشن و جدا شم؟ به نظرتون گناه من بخشودنیه و اگه بعدا شخص مورد نظرمو پیدا کردمو بهش گفتم که قبلا رابطه داشتم رو رابطمون تاثیر نمیزاره؟ اصلا نکنه مشکل از وفاداریه منه؟ اگه مشکل از منه باید چیکار کنم؟ هرچی بیشتر هم میگذره رابطمون پیچیده تر میشه گناهای من بیشتر. لطفا راهنماییم کنین و نظرتونو بگین خیلی گیج و سردرگمم.
دقیقا منم همین مشکلو دارم عین شما دقیقا رابطه ما مث شماست کاش یکی جواب بده منم خیلی عذاب میکشم راجب این موضوع😔😔😔
ایشالا جواب درستی بگیریم 😞
با سلام خدمت شما
نمی دانم چند ساله هستید ولی احتمالا دانشجوی کارشناسی هستید و بین ۱۹ تا ۲۴ ساله می باشید با این فرض به نظر می رسد شما هنوز آماده ازدواج نیستید. زیرا هنوز معیارهای مشخصی که پایند آنها باشید ندارید و نیاز به زمان و بررسی شخصیت و تعیین معیار های ازدواج دارید . به شما پیشنهاد می کنم نزد روانشناس رفته تست شخصیت بدهید و از او کمک حرفه ای برای ادامه رابطه با ج یا ختم رابطه با ج بگیرید زیرا برای بی ارزش ترین چیز این دنیا وقتی زمان صرف کنید برایتان با ارزش می شود و دل کندن سخت و اگر واقعا این فرد مناسب نباشد شما تصمیم اشتباهی گرفته اید. روانشناسان کانون مشاوران ایران در این زمینه می توانند کمکتان کنند ۸۸۴۲۲۴۹۵
سلام توروخداااااا جواب منم بدین….دیگه خسته شدم…قبلا هم یک بار سوال پرسیدم وخیلی خوب جواب دادین ولی الان دوباره به مشکل برخوردم توروخدا کمکم کنین…من ۲۱سالمه ومدتیه که با یه آقای ۳۷ساله آشنا شدم که خییییییییلی دوسش دارم خیلیلی خیلی زیاد واقعا عاشقش و هیچ مشکلی هم با هم نداریم خانواده ها هم خیلی به هم میان واون اقااز نظر مالی واقعا هیچ مشکلی ندارن واز نظر ظاهری هم خیلی جوون هستن و به هم میایم….الان دوروزه که فهمیدم قبلا یکی دیگه رو دوست داشته توی دوران دانشجویی البته طبق گفته خودشون اون خانم الان ازدواج کردن ولی وقتی دیدم اینقدر با آب و تاب داره از عشق اولش برای دانشجگوهاش(استاد دانشگاه هستن)تعریف میکنهخیلی دلم شکست…منو خیلی دوست داره ولی احساس کردم که اون خانم رو هم خیلی دوست داشته ولی نشده که با هم ازدواج کنن حتی توی صحبتهاش هم گفت الان مطمینم که اون خانم پشیمونه…خب الان من باید چیکار کنم؟؟؟دارم دیوونه میشم….اینم بگم که این حرفا رو خیلی اتفاقی شنیدم و خودش هم نمی دونه که من اینا رو شنیدم….ولی از اون روز تا الان نابود شدم حتی برای یه لحظه ازش بدم اومد و همون جا هم توی دانشگاه به گریه افتادم….راستی رابطه ما خیلی رسمیه و هنوز با هم ارتباط صمیمی نداریم و خواستگاری از جانب خانواده ها بوده همه چی سنتی و رسمی
دوست عزیز خیلی رک و روشن میگیم با چنین اختلاف سنی که بین شماست ۲۱ شما تا ۳۷ سالگی ایشون در اینده بیشتر به مرز استرس خواهید رسید … شما بین ۲۱ تا ۲۵ سالگی به بلوغ عاطفی میرسید و اگر ازدواج شما سربگیره در اینده در مورد همین روابط جنسی و روابط اجتماعی دچار مشکلاتی خواهید شد …چون نسل شما با ایشون بسیار تفاوت داره … و امیدوارم همین امروز بتونید در این مورد تصمیم گیری کنید
پس خواهشا بدون احساسات و وابستگی بیشتر فکر کنید
ممنونم از پاسختون ولی مشکل من اینه که اصلاااا نمیتونم فراموشش کنم….نمیدونم چه جوری بگم….واقعا به شکل خیلی عجیبی دوسش دارم…شاید چون عشق اول زنذگیمه….بارها و بارها سر همین موضوع تو تنهاییم گریه کردم که خدایا چرا باید عاشق یه مردی بشم که ازم ۱۶سال بزرگتره؟!اخه من الان چیکار کنم؟هر بار بعد کلی کل کل با خودم به این نتیجه میرسم که فراموشش کنم ولی باز تا میبینمش عقل از سرم میره و دوباره عاشقش میشم…من الان نزدیک به پنج ساله که عاشقم و تقریبا یک ساله که از نزدیک دیدمش و اون هم عاشق من شده(قبلا فقط از طریق یکی از آشنا ها میشناختمش و ارتباطی با هم نداشتیم تا اینکه خیلی اتفاقی با هم آشنا شدیم)حالا جدا از اون مشکل اختلاف سنی میشه بگین از اینکه قبلا کسی رو دوست داشته و اظهار کرده که اون فرد قطعا الان پیشیمونه که باهاش ازدواج نکرده چه برداشتی میشه کرد؟؟؟؟ اینکه درمورد اختلاف سنی خیلی ذهنم درگیر نیست واقعا بخش عمده ایش به خاطر اینه که من خودم همیشه بیشتر از سنم میفهمیدم تا همین الان و رفتارم با همسن های خودم خیلی فرق داشته….واصلا هم با اقایونی که همسن یا حتی چهار پنج سال ازم بزرگترین نمیتونم ارتباط برقرار کنم چون رفتارشون برام خیلی بچگانه و عجیبه!کلا با آدم های بزرگتر از خودم خیلی راحت ترم
بنام خدا، از آنجا که به نوعی تبعات خیانت و وحشت و ترسی که ناشی از رفتارهایمنافقانه زوجین را خود دیده ام و باعث شده که چند سال از بهترین سال های عمرم را بدون انتخاب شریک زناشویی و رابطه بگذرونم و متاسفانه متوجه شدم نسل هایی هنوز در جامعه امروز ما وجود دارند که به خاطر تعغیر مولفه های اخلاقی و اینکه اساسا رابطه امروز را با رابطه فردا و یا تعهدات اخلاقی ایشون تنها ۲۴ساعت اعتبار داره، و اصلا هم از این موضوع خودشون رو سرزنش نمیکنند، دراند زجر میکشند، و هرچه بیشتر فکر میکنم متوجه میشم نبود سازمان یا وزارت خانه ای که به صورت تخصصی مددکار اجتماعی باشد و در اختیار شهروندان باشه، وجود نداره، و وسعت و حوزه این بیماریها روحی و روانی در گسترش هست