ترس از مریضی و مرگ شوهر
سلام من 3 سال پیش مادرمو از دست دادم الان خانمی 25 ساله هستم.اون موقع من 1 ماه بود که عقد کرده بودم.الان 2 سال هست که عروسی گرفتیم و رفتم سر خونه زندگیم.در دوران عقد از طرف پدرم خیلی اذیت شدم ازدواج مجدد کرد و حاضر نبود من که دختر عقد کرده ش بودم دیگه تو خونه باشم و 1 سال آواره ی خونه ی اقوام بودم تا بالاخره عروسی گرفتیم.
الان که 2 سال از زندگی مشترکم میگذره به شدت از این که یه وقت شوهرمو از دست بدم میترسم از این که خدایی نکرده مریض شه خدایی نکرده بمیره همش فکر میکنم اگه شوهرم نباشه من دیگه کسی رو ندارم و میمیرم
بعضی وقتا چنان دلشوره ای میگیرم که شب تا صبح گریه میکنم مخصوصا اگر شوهرم پیشم نباشه
بعضی شبا پا میشم نگاش میکنم ببینم حالش خوبه تکون میخوره نفس میکشه
اگه بهم بگه یه جاییش درد میکنه من هزار جور فکر و خیال میکنم و تو اینترنت در موردش سرچ میکنم و تا دکتر نرم و خیالم راحت نشه اروم نمیشم
و بد تر از همه این که همش با خودم فکر میکنم نکنه این فکرای منفی جدی جدی به واقعیت تبدیل شه نکنه بس که به مریضی ش یا چیزیای دیگه فک میکنم به خاطر فکر من به واقعیت تبدیل شه
این ترس شما فقط برای ازدست دادن عزیزانتون هست یا مورد دیگه ای هم هست که وسواس گونه بهش فکر کنید؟
من شنیدم که این نوعی وسواس هست که بهتره حضورا پیش یه مشاور برید اما کلا اگه به این فکر کنید که این دنیا ظرفیت خیلی کمی داره تا به ادما اونچه که مستحقش بودن رو بده شاید ارومتون کنه و اینکه گاهی برای بعضیا این دنیا رنجش از لذتش بیشتر هست.من خودم مادربزرگم رو خیلی دوست داشتم اما روزای اخر کاملا از پا افتاده بود.داییم میگفت قران بخونید تا زودتر تموم کنه اما من گریه میکردم که نه.بعد ازاینکه فوت کرد به این نتیجه رسیدم چقد الان راحت شده و اون زندگی همراه بیماری چقد میتونست اذیتش کنه.
خیلی وقتا هم لازمه انسان بمیره تا تو دنیایی وسیعتر به اونچه که حقش هست برسه.
ضمن اینکه مرگ اونها رو از ما جدا نمیکنه.اونا هستن.چه بسا ما رو میبینن،حرفامونو میشنون.شما با کسایی که از دستشون دادی حرف بزن.درددل کن و به این فکر کن شاید الان جاش واقعا بهتر باشه.
برای عزیزانت هم بگو خدایا اینها پیش من امانت هستن.چندان مهم نیست چقدر با همیم.مهم اینه که تو مدتی که با همیم بهمون خوش بگذره و لذت ببریم.
پس از الان سعی کن مادری خوب،دوستی خوب،همسری خوب و..باشی.میخواد یه روز باشه میخواد صدسال باشه.
کلا به نظر من برای درمان باید اول مرگ عزیزان فوت شدتون رو بپذیرید و دیگه ازاین موضوع فرار نکنید.هر چقدر بیشتر در برابر پذیرش مرگ افراد فوت شده مقاومت کنید حساسیتتون نسبت به مرگ زنده ها بیشتر میشه و بیشتر از حد طبیعی نگران میشید.
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر قیطریه:
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
دفتر سعادت آباد:
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
دفتر شریعتی:
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
با سلام خدمت شما
ترس شما از یک تجربه سخت شروع شده اما کم کم نحوی تفکر و سیستم هیجانی شما تحت تاثیر قرار داده است ، اگر به این شکل ادامه دهید با هر حادثه ای اضطرابتان بیشتر و غیر قابل کنترل می شود . امروز برای درمان این مسئله باید قدم بردارید مطمئن هستم حالا هم می دانید اضطرابتان در حال گسترش است در این زمینه روانشناسان کانون مشاوران ایران می توانند یاریتان کنند ۸۸۴۲۲۴۹۵
سلام توروخداکمکم کنیدمن همش دارم فکرمیکنم پدرم مرده یاهمسرم یااتمامی اعضاخانوادم خسته شدم
با سلام خدمت شما دوست عزیز
این موضوع نیاز به بررسی دقیق تر دارد افکار صدمه و آسیب می تواند از وسواس فکری نشعت بگیرد که مداوم در ذهن فکر تکرار می شود و باعث می شود که فرد یک سری رفتارهای گاه بی معنا را برای آرام کردن خود انجام بدهد . وسواس می تواند هم بر عملکرد و روحیات خود فرد آسیب وارد کند و هم اطرافیان را تحت فشار قرار بدهد .
بهتر است برای بررسی دقیق این مشکلات به صورت حضوری به روانشناس مراجعه داشته باشید تا بررسی کامل صورت گیرد و به شما در بهبود شرایط روحی کمک شود
۱٫ چند مدت است این علایم را دارید و بعد از اتفاق خاصی این افکار ایجاد شده است؟
سلام
سلام سوالتان را رد همین قسمت ارسال کنید