سلام من 3 سال پیش مادرمو از دست دادم الان خانمی 25 ساله هستم.اون موقع من 1 ماه بود که عقد کرده بودم.الان 2 سال هست که عروسی گرفتیم و رفتم سر خونه زندگیم.در دوران عقد از طرف پدرم خیلی اذیت شدم ازدواج مجدد کرد و حاضر نبود من که دختر عقد کرده ش بودم دیگه تو خونه باشم و 1 سال آواره ی خونه ی اقوام بودم تا بالاخره عروسی گرفتیم.
الان که 2 سال از زندگی مشترکم میگذره به شدت از این که یه وقت شوهرمو از دست بدم میترسم از این که خدایی نکرده مریض شه خدایی نکرده بمیره همش فکر میکنم اگه شوهرم نباشه من دیگه کسی رو ندارم و میمیرم
بعضی وقتا چنان دلشوره ای میگیرم که شب تا صبح گریه میکنم مخصوصا اگر شوهرم پیشم نباشه
بعضی شبا پا میشم نگاش میکنم ببینم حالش خوبه تکون میخوره نفس میکشه
اگه بهم بگه یه جاییش درد میکنه من هزار جور فکر و خیال میکنم و تو اینترنت در موردش سرچ میکنم و تا دکتر نرم و خیالم راحت نشه اروم نمیشم
و بد تر از همه این که همش با خودم فکر میکنم نکنه این فکرای منفی جدی جدی به واقعیت تبدیل شه نکنه بس که به مریضی ش یا چیزیای دیگه فک میکنم به خاطر فکر من به واقعیت تبدیل شه