3
ترمیم روابط خانوادگی
سلام
نمیدونم از کجا شروع کنم من 26 سالمه مدتیه که در ایجاد رابطه با همسرم مشکل دارم تقریبا دو ساله روابط زناشویی نداشتیم از قبل از اینکه بچه ام بدنیا بیارد من مدت دو سه سال سیتالوپرام مصرف میکردم اما بعدش اونو کنار گذاشتم اون موقع مشکلات رو راحتتر تحمل میکردم شاید بخاطر قرصها بوده اما الان 6 یا هفت ماهه قرص رو کنار گذاشتم تو این مدت بیشتر دلم می خواد تنها باشم همش با خودم تصمیم میگیرم که دیگه از امروز باید شاد زندگی کنم باید این کار رو بکنم و…
اما همین که میرم خونه صدای همسرم رو اعصابمه مشکلات اقتصادی هم که تو این مدت مزید بر علت شده همسرم هم همکاریش صفره صد بار گفتیم بریم پیش مشاور همش پشت گوش میندازه خواهش میکنم کمکی اگر میتونید به من بکنید دریغ نکنید ممنونم
در این مورد حتما ” با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
سلام من ۲۱ سالمه ویه مشکل خیلی بزرگ دارم.اونم رابطم با مادرم که فوق العاده سرد من بهش جز حس دلسوزی هیچ حس دیگه ای ندارم و این حس منو خیلی اذییت میکنه همش جای خالی مادر رو به شدت تو زندگیم حس میکنم مخصوصا الان که خودم بچه دارم.مادر من در دوران مجردی خیلی سختی کشیده وقتی دوسالش بوده مادرشو از دست میده .باباشم میره ازدواج میکنه و مسیولیت دخترش میندازه گردن مادر پیرش و بخاطر این شرایط سختش وقتی با پدر من ازدواج میکنه شروع میکنه به خالی کردن عقده هاش. و من و خواهر کوچیکترم و پدرمو خیلی اذییت میکنه. همش جلو دیگران تظاهر میکنه به خوب بودن ولی بعدش پشت سر دیگران جلو ما بد میگه و چشم هم چسمی و حسادت درونش بیداد میکنه هرچی پول صرف خرج کردن لباس و تیپش میکنه و چون الان ۸ سالی هستش که دچار بیماری ام اس شده ولی خب درحالت شدید نیست ومیتونه حرکت کنه ومشکل خیلی حادی نیست ولی از بچگی منو خیلی اذییت کرده همش حرف حرف خودش بوده همش دستور داده وما باید انجام میدادیم مثلا من وقتی کلاس سوم ابتدایی بودم مجبورم میکرد همه کارای خونه رو از غذا درست کردن تا ظرف شستن و همه کارارو براش انجام بدم و خودش میرفت کلاس ارایشگری ومن باید از خواهر ۳ ساله ام مراقبت میکردم. مثلا اگه یه بار ظرفا رو نمیشستم و مریفتم بازی میکردم منو کتک میزد و حرفای ناجور بهم میگفت .همیشه شخصیت منو پدرم و خواهرمو خورد کرده و فحش بهمون میداد الانم همینطوره. الان که دیگه دست به هیچ کدوم از کارای خونه نمیزنه و مدام در حال تفریح و گوشی و خرید کردن و توزندگی همه دخالت میکنه و شر درست میکنه میخواد رئیس همه باشه.همش باید بایکی دعوا درست کنه و مدتها مخ ما رو پیاده کنه و بعد از مدتی با اون طرف اشتی میکنه میگه من قلب مهربونی دارم.همش خودشو ستایش میکنه و اگه کسی از بابام تعریف کنه دیوونه میشه. همیشه بابای بدبختمو تحقییر میکنه ولی تا وقتی میره توی یه جمعی شروع میکنه از تعریف کردن که همه بهش بگن خوب. تمام زندگی ما ۳ نفرو این زن به اتیش کشیده همیشه دعوا و جنجال تو خونمون بود.همش دیگرانو مقصر میدونه خیلی راحت دروغ میگه و به شدت حسود و چشم هم چشمی داره و متضاهر همیشه خودشو خدای خوبی ها میدونه و میگه من قلبم پاکه. و الانم همش سر به سر خواهرم که ۱۴ سالشه میزاره .همش میخواد همه بهش توجه کنن اصلا درست لباس نمیپوشه با همه بگو بخند میکنه حتی با مردا خیلی ریلکس رفتار میکنه مخصوصا فامیلاش تو همه ی برنامه های اینترنتی هست و با این کاراش ابرو واسمون نزاشته.با رفتارای سبکش و لباسای ناجورش من خیلی جلو فک و فامیل و مخصوصا خانواده شوهرم خجالت میکشم.دیگه از کنترل بابام خارج شده تمام کارای خونه افتاده گردن بابای بیچارم.اون بنده خدا از سرکار میاد باید کارای خونه رو انجام بده و مادرم همش به بهانه مریضی وبا چندتا فیلم بازی کردن از زیر همه کارا و اشتباهاتش در میره. بابام خیلی دوست داره ازش جدا شه ولی بخاطر رضای خدا باهاش مونده و تحملش میکنه.فقط از خداشه که مادرم بزاره بره.من از مادرم متنفرم هر چند اون خیلی سعی میکنه توجهمو جلب کنه اما قلب من دیگه نسبت بهش یخ زده.فقط ما خواهرا عاشق بابامونیم و بس.
دلم خیلی برای پدر و خواهرم میسوزه چون خیلی دارن اذییت میشن ورفتارا و توهیناشو تحمل میکنن… واقعا خستمون کرده ومن بخاطر رفتارا و کارای همین خانم همیشه اعتماد به نفسم پایین بوده و همیشه در همه مشکلات با ادمای زندگیم من مقصر میشم خیلی تو سری خورم و از این حس تحقییر متنفرم همه اینا رو مادرم باعثش شده…خواهرمم دقیقا شده مثل من اونم ازاین مشکلات رنج میبره و کاملا بی دست و پا بار اومده. همیشه مادرم از بچگی بهمون گفته که ما مقصریم و اون هرکاری کنه باهامون حق داره چون مارو به دنیا اورده.حتی تو دوران نامزدیم بی خودی باهام دعوا میگرفت و مشکلات رو به شوهر بدبختم نصبت میداد و برای اینکه نقطه ضعفمو میدونست میرفت گوشیشو برمیداشت و میگفت الان زنگ میزنم به شوهرت فحشش میدم و روح منو ازار میداد . واقعا ازش متنفرم خیلی بلاها سرمون اورده و هیچ وقت اون دنیا ازش نمیگذرم.خداوند نباید همچین ادمایی رو مادر کنه.که این ادما بخوان انتقام زندگی بد گذشتشونو از شوهر و بچه هاشون بگیرن.و من خیلی داره این جای خالی مادر در زندگیم اذییتم میکنه دارم نابود میشم.