سلام
من دختر 31 ساله هستم که با یکی از هم دانشگاهی های دوران لیسانس رابطه داشتیم دیوانه وار عاشق هم بودیم تا اینکه همه اعضای خانواده هردو ما ازدواج کردن ما همچنان مجرد با هم بودیم اول قرار ما بر دوستی بود اما بعد ها میگفت من ازت پرسیدم غیر مستقیم جوابت منفی بود منم میگفتم شرایطت رو من هرجور باشه قبول داشتم اما مستقیم از من نپرسید گفتی بری خواستگاری قبول میکنن یا نه؟ من هم برای اینکه اون رو تست کنم مرتبا حرف خواستگار میزدم اما فقط عصبانی میشد ولی هیچ وقت نگفت ما باهم ازدواج کنیم تا اینکه روزی من تصمیم جدی به ازدواج گرفتم و نظرش رو پرسیدم یعنی دقیقا ازش خواستگاری کردم که گفت نه ما فقط دوستیم ولی خیلی هم از این اتفاق شاکی بود و شکسته البته من هم جواب منفی به خواستگار باز دادم ولی بعد از این اتفاق دیدم ادامه دادن این وضع برای هردو سخته ما عاشق هم هستیم اما یه جور میوه ممنوع شدیم برای هم، باهم رابطه هم داشتیم دیوانه وار. یکی از تقاضاهایی که ازمن داشت و من بشدت بدم میومد از طریق اینترنت تماس داشت انتظار لخت شدن حتی بعضی مواقع داشت
فقط دیگه گفتم دوستی ما تموم تو ارزو ازدواج داری و بچه تا من هستم اینکار رو هم انجام نمیدی و جدا شدیم واما چه جداییه سختی یک حرفش بدجور تو ذهنم زنگ میزنه بعد اینهمه عاشقی گفت هدفم از بودن با تو فقط سکس بود…..فقط جوری فرو ریختم که هنوز فک میکنم اشتباه شنیدم
الان چندین ماهه از دوریش دارم جون میدم تازه یکم تونستم سرپا باشم روزایه اول پیام دادم جواب نداد الان هم جواب نمیده شاید تو این چند ماه 5 بار پیام دادم ولی هیچ خبری نیست انگار نه انگار روزی بوده نمیدونم با کسی هست یا نه شاید هم باشه ولی میدونست دیوانه وار عاشقم الان فقط میخوام به زندگی عادی مثل همه برگردم میخوام اسمش یادش هر لحظه گریه ام نندازه خاطرات ولم نمیکنه خیلی زیاد دارم عذاب میکشم فقط میخوام به زندگی برگردم بعد از این عشق
هنوز نمیدونم چرا عاشق این ادم که این حرف رو زد هستم؟