سلام من ۲۱سالمه ۳یاله عقدم و ۲ساله که عروسی کردم و ۲سال هم صیغه بودم با توجه به مشکلاتی که تو خونه داشتم وقتی همسرم به خاستگاری من اومد با چشم بسته قبول کردم مادرم که از ترس ترشیدن من سریع گفت باید بری ۹روز بعد نامزدی دعواهای ما شروع شد و ایشون منو به خاطر رنگ رژ لب رنگ مو یا هر چیز دیگه ای کتک میزدن از همون ابتدا مشکل جنسی داشت همسرم حتی نمیتونه لب بگیره و وقتی زبون میزدم به لباش خودشو میکشید عقبو صورتشو پاک میکرد کلی گربه کردم و التماس که بذارن جدا شم قبل عقد امل اونا دلیلمو قانع کننده نمیدونستن و نذاشتن ۳بار خودکشی کردم نه واسه تهدید بلکه واقعا واسه مرگ اما کسی رضایت نداد حتی شب عروسی بعد اینکه منو رسوند خونه رفت خونه مامانش اینا و گفت ماشینو نمیتونم بزارم تو خیابون با اینکه وظیفه من نبود اما تخت و پر گل کردمو تزیین کردم ۲ساعت تمام منو تنها گذاشت وقتی ام اومد زیپ لباسمو باز کرد از کمد یه پتو برداشت ومث گاو تو پذیرایی خوابید حتی منو بوسم نکرد همش به من دیگه تو مشکل داری راستش اوایل هفته ای یک بار به زور تحریکش میکردم و باهاش سکس داشتم اما الان ۶ماه که حتی دلم نمیخواد لختمو ببینه اخه هم زود انزاله به شدت و نه لب میگیره نه عشق بازی میکنه من حتی لباسم هم در نمیارم فقط سوراخو باز میکنه و انجام میده کارشو میره دستشویی میاد و میخوابه لای پاهاش همیشه بوی عرق میده اما پاسه اینکه ازم زده نشه و دلسردتر نشه باز سکس دهانیو براش انجام میدادم مشکل دیگه ای هم اینکه شاید در اوج نعوظ نهایت۸.۸سانت باشه الت همسرم در حالت خواب که اصلا چیزی معلوم نیست واقعا دیگه دلسرد شدم
اما ناگفته نماند از نظر مالی در حد خودش برام کم نذاشته خدایی
اما منم ادمم پدری که پول بهم بده نمیخوام من محبت و علاقشو میخوام من عشق میخپام
همه اینا باعث شد که من تو دوران دانشجویی با پسری اشنا بشم و واقعا عاشقش بشم اونم عاشق منه بر خلاف همه حرفا اون حتی موضوع من و شرایطمو به خانوادش گفته و واقعا قصدش ازدواجه اینم بگم اون موقعیت زیادی داشته که بخواد باهام سکس کنه اما بعد این ۱سال هنوز دستمم نگرفته و میگه حرمت الانتو نمیخوام بشکنم
واقعا دیگه بریدم افسردگی شدیدم باعث شده حتی علی رو هم پس بزنم به هیچی جز مرگ فکر نمیکنم واقعا خستم