سلام من یه دختر ۱۸ سالم که فرزند اخر خانوادم ۲ برادر و یک خواهر دارم که فقط من و برادرم مجردیم خوشگلم تغریبا از نظر درسی سطح بالایی هستم.خانواده خیلی معقولی دارم همه نیازهای مالی منو برطرف میکنند تا حالا کسی با من با صدای بلند حرف نزده خانواده شوخی دارم اما از طرفی اختلاف سنی من با همه اعضای خانواده خیلی زیاده من اصلا از لحاظ عاطفی تامین نمیشم تا حدی که تا حالا هیج کدوم از اعضای خانواده منو بغل نگرفته نبوسیده به من نگفتن که دوسم دارن تاحالا با برادرم بیرون نرفتم تنهایی خیلی وقته چون با خانوادم نمیتونم و دوستام هم زیاد نمیتونن بیان بیرون حتی سینما یا شهربازی نرفتم ینی چندساله اگر مشکل داشتم خانوادم نفهمیده اصلا باهاشون راحت نیستم ینی تا حالا شده مشکلم رو به مربی باشگاه بگم ولی به خانوادم نگفتم این چیزا واسه من که یه دختر فوق احساسی ام خیلی سخته بچه تر که بودم بخاطر این موضوع رابطه با جنس مخالف داشتم از طرفی هم دوستای خوبی نداشتم بطوری که این روابط برای من عادی شده بود متاسفانه پسرا هم که می‌دیدند من واقعا بچه ام به بهانه دوس داشتن و عشق خیلی از من سواستفاده کردن منم برای تموم نشدن اون رابطه و تنهاتر نشدنم حاضر میشدم که رابطه جنسی داشته باشم(البته هنوز دخترم)حدود یک سال پیش بود که فهمیدم چقدر اشتباه کردم و چقدر بدبختم و خدا کمکم کرد که رابطه با پسر رو کنار بذارم و قسم به جون مامانم بخورم که دیگه سراغش نرم و خداروشکر هم نرفتم اما هنوزم فکر کردن به حسرتام به اینکه چقدر از نظر عاطفی نیازمندم و از طرفی پشیمانی از گذشته و فکر کردن به احمق بودنم و اینکه چجوری گول خوردم و شاید ایندمو خراب کردم داره دیوونم میکنه فکر اینکه من یه دختر خرابم دست از سرم برنمیداره این روزا سعی میکنم با غرور کمبود محبتمو جبران کنم اما بازم آروم نمیگیرم اصلا هم نمیتونم درمورد گذشتمو کمبودام با کسی حتی دوستام صحبت کنم من کنکور دارم این فکر اشفته هم داره داغونم میکنه همش عصبانی و بی حوصلم و حتی میترسم از پسرها.میترسم از افسرده شدن توروخدا کمکم کنید