سلام خسته نباشید با مادر شوهرم مشکل دارم قبلا هم براتون پیام گذاشتم من و خواهر شوهرم عوض بدل شدیم (یعنی من با برادر زنداداشم ازدواج کردم و ایشون هم بلاعکس) من و خواهر شوهرم تو یه شهر زندگی میکنیم و خواهر شوهرم دقیقا طبقه پایین خونه بابام اینا زندگی میکنن و هر دفعه که خونه مادرم میریم گزارش میده به مادرش که ما چیکار کردیم و از این قضایا کلا بگم هر روز به مادرش زنگ میزنه و هر خبری که باشه رو به مادرش میگه حتی خودم شنیدم که خصوصی ترین رفتارهاش با شوهرش رو میگه و وقتی بهش میگم قسم میخوره که چیزی نگفته- دقیقا مادر شوهرم دو هفته پیش اومد خونه خواهر شوهرم اینا و به ما هم زنگ زدن که بریم خونشون مادرشوهرم یه دعوای خیلی بزرگ کردن و ما رو هم قاطی کردن(همونطور که گفتم خواهرشوهرم به مادرش تمام زندگیش رو با جزئیات میگه و خیلی هم بد زبونه و برادر من هم یک سالی شده که اعتیاد به مواد پیدا کرده وقتی علت رو میپرسیم میگه وقتی میام خونه آرامش ندارم از دست زنم و مادر خانومم دائما در حال دخالت در زندگیم هسته دارم میکشم ) مادر شوهرم خیلی عصبانی اومده بود که مثلا دخترش رو ببره خونه خودش و طلاقش رو بگیره خدائییش من که چیزی نگفتم ولی شوهرم با ملایمت بهشون گفت که این روش اشتباهه و باید با خوش رفتاری موضوع رو حل و فصل کنید مثلا خانواده شوهرم با پدر و مادرم قرار بود که با هم صحبت کنند و موضوع رو حل کنند ولی مادرشوهرم تا تونست فحش و ناسزا به خانوادم و خودم گفت من دیدم مادر شوهرم دعوا میکنن با پدر و مادرم من کنار کشیدم چون اخلاقیات مادر شوهرم رو میشناختم گفتم بزا رو زندگی ما رو قاطی نکنن ولی بعد از دعوا کردن با پدر و مادرم شروع به فحش و ناسزا به من کرد و برام خط و نشان میکشید که طلاق دخترم رو میگیرم و طلاقت میدیم و از این حرفهاو منم که خیلی از دستش عصبانی شده بودم با هم دعوا کردیم از اون موقع هست که کلا اعصابم خرد شده و شبا تا صبح تو خواب در حال جنگ و جدال با خانواده شوهرم هستم آخه تا به حال دعوای اینجوری به عمرم ندیده بودم شوهرم میگه مادرم رو ببخش اون عقلش رشد نکرده و خواهرم بدتر از اون ولی اونقدر دلم شکسته نمیتونم ببخشمش درست همین شوهرم که این حرف رو میزنه مطمئنا اگه خانواده من بود بد جوری باهام برخورد میکرد دیگه نمیخوام هیچوقت ببینمش ولی شوهرم از الان کلیک کرده تو باید عید بیای بریم ولی من نمیخوام دیگه قیافه مادر شوهرم رو ببینم موندم دستم برم مطمئنا دعوا میکنیم (چون قبلا برادرم اینا که دعوا میکردن مادر شوهرم یه جوری رو من خالی میکرد در صورتی که خودشون موقع خواستگاری قول داده بودن که کاری به کار زندگی من نداشته باشن حتی بارها شنیدم اونم موقعی که نبودم مادر شوهرم به شوهرم میگه مواظب خواهرت باش مثل اونا نشه یا تو طرف اونایی و کلا فکر میکنه دور از جان خانواده من لولو خرخره اعصابم کلی خرده ) اگه نرم باید بمونم با شوهرم دعوا کنم و شوهرم میگه تو نیای منم خونه مادرت اینا نمیرم منم گفتم برام مهم نیست چون میدنم عید امسال بهم زهر مار میشه شما بگید موندم دستم چکار کنم؟