من حدود 3 سالي هست كه ازدواج كردم همسرم انسان خوبيه و هميشه با هم ارتباط خيلي خوبي داشتيم اما الان مدتي هستش كه سر مسائلي با هم بحث داريم خانواده هاي ما از نظر فرهنگي خيلي با هم فرق مي كنن و اينكه توي خانواده ايشون رفتارهايي رو مي بينم كه واقعا” براي من عجيب و غير قابل تحمل ه من كلا انسان با برنامه اي هستم و البته همسرم هم بودن اما از زمانيكه با من ازدواج كردن حس ميكنم قانونمند تر شدن اما در مقابل خانواده ايشون چيزي به نام برنامه و هماهنگي ندارن مثلا طي يك ثانيه تصميم مي گيرن سفر برن يا منزل كسي برن و البته بدون اينكه خوانواده مقابل و در جريان بزارن و خيلي تفاوتها ي ديگه , مشكل فعلي ما خواهر همسرم هستش كه با اينكه از نظر مسافت فاصله زيادي داريم اما حدود دو ماه هستش كه فكر من و به خودش مشغول كرده و مدام با همسرم مشاجره دارم ايشون دختر بدي نيست فقط خصوصيات اخلاقي خودش و همسرش مانع اين ميشه كه بتونم خودم و بهشون نزديك بكنم و واقعا” تمايلي به ارتباط ندارم , همسر ايشون ازلحاظ اخلاقي مشكل داره و توي ارتباط با ايشون خيلي بايد مواظب رفتار خودم باشم كه دچار سوء تفاهم نشه كه البته خيلي بيشتر از اون چيز كه بايد رعايت ميكنم و اينكه بي نهايت ريزبين و دو به هم زن هستش و منتظر فرصت ه كه كوچكترين چيزي رو bold كنه و مشكلي رو پيرو اون بوجود بياره خواهر همسرم هم خيلي متوقع هستن و از همه انتظار دارن و در مقابل براي هيچ كسي حاضر نيستن كاري انجام بدن حتي در حد يك تعارف خشك و خالي كه كسي منزلشون سري بزنه البته اگر بدونن مهمانشون دست پر هستن قضيه فرق ميكنه مدتي بعد از ازدواج ما ايشون فرزند دومشون و باردار شدن زمانيكه بچشون متولد شد ما همزمان تدارك عروسي و تعمير منزل خودمون و ميديدم اما چون احساس كردم در شرايطي هستش كه ممكنه به پول نياز پيداكنه علي رغم عدم تمايل همسرم توي اون شرايط مبلغي بالاتر از عرف به ايشون هديه دادم و البته قصد داشتم يكي از اتاقهاي ايشون و هم به خرج خودم براي بچش آماده كنم كه شرايطش پيش نيومد و به مرور زمان متوجه شدم كه دارم اشتباه ميكنم چون حركاتي از ايشون ديدم و اينكه ديدم همه چيز براي ايشون بايد يك طرفه باشه مخصوصا” اينكه خودش و خونه همه دعوت مي كنه ولي كسي منزلش جا نداره و از همه انتظارات بيجا داره و خيلي راحت حرفهاش و به ديگران ميزنه و زماني كه از زبان بقيه هم اين موضوع رو شنيدم متوجه شدم كه درست فكر ميكنم اما همچنان ارتباطم رو باهاش حفظ كردم مدام با هم در تماس بوديم گاهي اوقات حرفهايي كه بينمون رد و بدل ميشد و دوست نداشتم مثلا به من ميگفت پسر من واسطه خريد ماشين شما شد اگر اون گريه نمي كرد و بيرون نمي برديمش با فروشنده ماشين شما آشنا نمي شديم منم هم گفتم پس يه كادو پيش ما داره و اون هم تائيد كرد و يا اينكه اول زمستون پارسال به من زنگ زد و بعد كلي درد و دل گفتش بچه هام لباس زمستونه ندارن نمي دونم چيكار كنم , دوست دارم فكر كنم هيچ منظوري پشت اين حرفها نبوده اما اصلا حس خوبي از مطرح كردن اين موارد بهم دست نميده تا اينكه دو ماه پيش من و همسرم توي بدترين شرايط بوديم من از نظر روحي و ايشون از لحاظ كاري كه زنگ زدن و گفتن ما داريم راه مي افتيم و فردا منزل شما هستيم, كه همسرم قصد كنسل كردنش و داشت اما من مانع شدم و گفتم خواهرت مرتبه اول هستش كه داره مياد زشت ه كه كاشكي اين كار و نمي كردم , شبي كه اومدن من بدون منظور سر سفره شام گفتم اين بشقابها رو قبل از ازدواجمون از شيراز خريديم ايشون هم گفت يادمه بعد من گفتم اما دوستشون نداشتم من مارك آيكيا دوست داشتم كه بعدش رفتم خريدم اينها رو هم چند مرتبه است كه دارم استفاده ميكنم كه اين حرف من شد پيرهن عثمون كه به ما بي احترامي شده و شما ظرفهايي كه دوست نداشتيد و جلوي ما گذاشتيد ليوان هايي كه چاي ميخورديم ست نبودن , فردا صبح كه بيدار شدن تمام مبل هاي منزل ما رو يك گوشه جمع كرده بودن و تا ساعت 11 توي رختخواب دراز كشيده بودن و تلويزيون ميديدن من هم بهشون گفتم خونه بهم ريخت است ميخوام رختخوابها رو جمع كنم كه ديگه حسابي بهشون برخورد و از برادر همسرم پرسيده بودن كه من از اونها توي چه ظرفهايي پذيرايي ميكنم و اينكه اونها اجازه نداشتم توي يخچال برن و هزار تا حرف ديگه بعد از رفتنشون هم كلي اس ام اس به همسر من داد كه زن تو به ما بي احترامي كرده ما اگه ماشين داشتيم فرداي روزي كه رسيديم برميگشتيم و ديگه خونتون نمي يايم اما تو خودت و ناراحت نكن ما اومده بوديم تو رو ببينيم كه ديديم و هزار تا حرف و حديث ديگه بعد از اين قضيه من با همسرم بحثم شد و زنگ زدم با برادر ايشون صحبت كردم كه ايشون گفتن خواهرم بچگي كرده و تقصير شوهرش ه اون ازش خواسته كه اين كار و بكنه و بعدش هم پدرشون تماس گرفتن و ازم عذرخواهي كردن اما در مقابل ميگن همه چيز و فراموش كن من به همسرم و برادرش گفتم كه هيچ دخالتي توي ارتباط خواهر و برادر ندارم توي اين سه سال هميشه منزل پدرتون همديگه رو ميديدم از اين به بعد هم اين روال ادامه داره اما من واقعا” رفتارم رو عوض ميكنم بعد از اون هم يه مقدار برخورد لفظي بين من و خواهر همسرم پيش اومد اما ايشون انگار هيچ اتفاقي نيافتاده مثل قديم قصد داره با من ارتباط داشته باشه مدام با هم در تماس باشيم به مناسبتهاي مختلف بهش زنگ بزنم من الان نمي دونم بايد چيكار كنم ازش دل چركين شدم دلم نمي خواد هيچ ارتباطي باهاش داشته باشم كه البته به همسرم هم گفتم كه خواهرت رو بلاك كردم و به خاطر خواهرت اگر قضيه طولاني بشه و كسي از من انتظار رفتار ديگه اي داشته باشه من حاضرم ازت جدا بشم هر چند كه ايشون معتقده من خيلي بد اخلاق و كينه اي هستم و همه چيز و بايد فراموش كنم چون فقط همين يك خواهر و داره و خواهرش مثل من نيست و خيلي مهربونه و مدام حال من و ازش مي پرسه