باسلام خدمت شما مشاور گرامی
دختر 22ساله ای هستم
بسیار احساساتی و با افکار رویایی .2 سال پیش عقد کردم و از انتخابم بسیار راضی هستم .اما در زندگی خوشحال نیستم .ترسم این هست که بعد از ازدواج ،اوضاع برایم از این هم بدتر شود و زندگیم بدون اینکه لمسش کرده باشم تمام شود …
مشکل اصلی من ،با روح و روان خودم هست که درست شکل نگرفته است و از این ضعف ها دارم زجر میکشم .
هنوز نمیدونم چی خوشحالم میکند .هنوز نمیدونم برای چی زندگی میکنم …هدفی در زندگی ندارم ..رابطم با مردم خوب نیست و اونا کنار من لذتی نمیبرن اکثر اوقات تک میوفتم و تنها گوشه ای با حسرت به دیگران نگاه میکنم ..که چه خوشحالن چقدر حرف برای گفتن دارن و چقدر مستقل هستن …چقدر دیگران دوستشان دارن و دلشون میخواد باهاشون وقت بگذرونن …اما کنار من خسته میشن …حرف جذابی برای گفتن ندارم و اغلب ساکت یکجا مینشینم …و فقط با چشمانم حرف میزنم ..نمیدونم حرفی که میزنم حرف دلم هست یا فقط سعی میکنم ملاحظات اجتماعی رو رعایت کنم …نمیدونم کدوم رفتار ،رفتار خودم هست کدام تظاهر به خوب بودن …دلم میخواهد خودم باشم آزاد و رها …دوست دارم همه آرزو کنن ک ای کاش زودتر منو ببینن ..منتظر شنیدن باحالترین ها از زبان من باشن …حس میکنم توی یک چارچوب یا زندان اسیرم .خودم نیستم فقط روزهامو میگذرونم بدون اینکه لذتی ببرم ..بدون اینکه از جوانیم و بودن کنار همسرم لذت ببرم …حق اون بیشتر از ایناست و حق خودم …باید لحظاتمو کاملا لمس کنم اما نمیکنم …روز ب روز خسته تر و افسرده تر میشم …هیچ چیز خوشحالم نمیکنه …قدرتی برای شروع و تغییر خودم دیگه ندارم ..