خیانت،خود ارضایی،عشق یک طرفه،افسردگی
سلام
من فائزه هستم 17 سال دارم.پدر و مادرم از هم جدا شدند.بابا و مامانم هر دو ازدواج کردن.اول پیش بابام زندگی میکردم ولی چون زن بابام خیلی اذیتم میکرد پیش مامانم اومدم.ناپدریم خیلی خوبه منو دوست داره منم بیشتر از بابام دوسش دارم.همه چیز خوب بود تا اینکه من به ناپدریم علاقه پیدا کردم تازه تفاوت سنی 15 سال با مامانم و ناپدریم دارم.یک شب منو توی دلش گرفت و من اونقدر احساس ارامش کردم که دیگه نتونستم اون شب را فراموش کنم.مامانم میرفت سر کار و من واون گاهی با هم تنها بودیم کم کم این بغل کردنا زیاد شد و علاقه من به اون شدید نمیدونم چقدر دوسم داره چند بار بهش گفتم عاشقش شدم ولی واکنشی نشون نداده رابطه جنسی هم با هم داشتیم اگه یه روز نرم تو بغلش داغون میشم.افسردگی هم دارم و گاهی اوقات بدون هیچ دلیلی گریه میکنم مامانم برام مثل هوو شده.البته تقصیر مامانم هم هست من از وقتی دیدم که نصف شب بابام پا شد و شلوارش رو پوشید از وقتی که توی اتاقشون کاندوم دیدم و خیلی چیزای دیگه اینطور شدم اونا فکر میکنن من بچه هستم و این چیزا رو نمیفهمم چیکار کنم این عشق داره روانیم میکنه تمام وجودم داره اب میشه گاهی اوقات که نتونم رابطه برقرار کنم دست به خود ارضایی میزنم تو رو خدا کمک کنید خواهش میکنم به هیچ کس نمیتونم بگم چندین بار به مامانم گفتم میخوام برم پیش روانشناس ولی توجهی نکرد
عزیزم شما چطور تونستی همچین کاری رو بکنی ؟ارتباط رو با پدرخوندت فورا قطع کن و ازشون فاصلع بگیر و به فکر ساختن زندگی خودت باش شما الان قطعا با رابطه ای که داشتی دختر هم نیستی آیا به ازدواج فکر کردی ؟جامعه ی ایرانی هنوز سنتیه بعدها واست عواقب بدی داره در حال حاضر شما باید فقط به فکر درسات باشی و به دانشگاه و آینده شغلی و درسیت فکر کنی از این فضا بیا بیرون
تو كل زندگيت يه چيز داشتي كه اونم از دست دادي.بهتر بود قبل از اي كارا فكر آيندت بودي..ولي بازم دير نيست دست از اين كارت بكش ..تا خدا كمكت كنه..البته پدر مادرت هم مقصرن
واقعا غم انگیزه.ولی اگه چشماتو واکنی میبینی راهی رو که داری میری فقط یه مردابه و بس.بنظرم تا میتونی هرچه زودتر تمومش کن.تو یه انسانی و ارزشمند.حتما بعدا برات خاستگار میاد و میتونی ازدواج کنی و خوشبخت باشی.اگه خودتو دوست داری همینجا تمومش کن درسته اشتباهاتت بزرگ بوده اما برگرد.درسته رابطه جنسی داشتی اما به خودت بیا و فکرکن که همشون از نادونیت بوده.خودارضایی خیلی بهتر از رابطه با اونه،لز اون مرد تا میتونی دوری کن.مطمعن باش خداهنوزم بالاسرت هست
سلام من۱۸ساله ازدواج کردم و۱دختر۱۵ساله دارم.شوهرم۲ساله که خودشوتوخونه ازماجداکرده ازسرکارکه برمی گرده میره تواتاق وباماهواره سرکرمه تا میخوابه .هرکاری میکنیم ماهواره روکنار نمیذاره .حتی اگه ماهوارهبسوزه میره غرض میکنه میگه تلویزیون هیچی نداره ومن کشتی کج می خوام .هرچی بحث میکنیم به جایی نمیرسه ۳ ماهه رابطه زناشویی هم نداریم وخودارضایی میکنه. یه دوستی داره خیلی پولداره وبعداز ۲۰سال زندگی ۲سال پیش طاق گرفت .اوهم همینطور رفتار میکرد هرچی منو دخترم بهش میگیم که داری مثل اون رفتار میکنی عوض نمیشه هرچی میگیم رابطه تو قطع کن گوش نمیکنه ومیگه افکارت پوسیدهاست. تاحالا ۴بار بدون اینکه به ما بگه باهاش رفته مسافرت وهمه خرجش هم اون آقا می ده .به اون آقا زنگ زدم بهش گفتم به شوهرم بدون اطلاع من وبچم باتو میاد واگر این بار باتو قرار مسافرت گذاشت قبول نکن .اما او باکمال بی ادبی گفت تو میخوای اونو از من بگیی ومن میتونم کاری کنم که حتی به خاطر من قید شمارو بزنه.شوهرم من ودخترم رو تو هر ۳روز تعطیلی که تو رجب وشعبان بود به بهانه ماموریت با اون آقا رفت مسافرت ومن خیلی اتفاقی فهمیدم که اونا باهم بودن.حتی به ما خرجی هم ندادو تلفن هم نزد.وقتی هم بر گشت تازه حالت قهرم به خودش گرفته وحتی باوجود اینکه دخترم بهش گفته که مامان از دستت ناراحته و میدونه که رفتی مسافرت ونه مامریت وبرو از مامان معذرت بخواه گوش نکرده وحتی واکنشی نشون نداده .درضمن ما مستاجریم و به دوستهای دیگش گفته میخوایم بلند شیم اما نه دنبال خونه گشته ونه من میدونم چقدر پس انداز داریم که دنبال خونه باشم چه کار کنم وچه پیشنهادی میدید
دوست عزیز از فردی با چنین سنی چه انتظاری دارید ؟ تغییر رفتار کسی که تمایلی به تغییر نداره بسیار سخت و بهتره بگیم غیر ممکنه … شاید بتونید از طریق فردی قابل اعتماد که بتونه وساطت کنه و روی ایشون هم موثر باشه حرفتون رو بهش انتقال بدید … وگرنه راهی که ایشون در پیش گرفته چاره ای جز صبر نداره
عزیزدلم سلام!
بی تردید نیروی عشق و ایمان از هر نیرویی قوی تره.آیا تا بحال به همسرتون ابراز عشق مردید؟
آیا در مقابل دخترتون، حتی زمانیکه پدرش غایب بوده به همسرتون احترام گذاشتین؟
آیا فقط گیر می دید یا زمانی رو برای تشویق و ارتقای اعتماد به نفسش گذاشتید؟
آیا تابحال از شما تایید گرفته درمورد خودش یا فقط تلاش کردید براش مادری کنید؟
اینقدر ناامید نباشید و تلاش کنید تا ذره ذره عشق به همسرتون رو در وجودش نهادینه کنید.
فقط در اینصورته که هم اون دوست نارفیق رو رها می کنه و هم می فهمه که شما ارزشش رو دارین.
تابحال چقدر درباره ی وضع زندگیتون باهاش همراه بودین؟
آیا کارهاش مورد نقدتون بوده یا براتون با ارزش بوده؟
سعی کنید با همسرتون آروم آروم رفیق شید و حتی زمانی که نقدی داشتید در شرایط درست و با کلمات درست اینکار رو بکنید.
عزیزم توسل به ایمه اطهار رو فراموش نکنید و بدانید که زن می تونه کانون یک زندگی رو هم بسازه هم ویران کنه.
البته این پروسه ای زمان بره و امیدوارم به عنوان خواهر کوچکتر توصیه هام راهگشا باشه.
گره ای نیست که با توسل به آقا امام زمان و ایمه حل نشه.
بدرود و موفق باشید