سلام
من فائزه هستم 17 سال دارم.پدر و مادرم از هم جدا شدند.بابا و مامانم هر دو ازدواج کردن.اول پیش بابام زندگی میکردم ولی چون زن بابام خیلی اذیتم میکرد پیش مامانم اومدم.ناپدریم خیلی خوبه منو دوست داره منم بیشتر از بابام دوسش دارم.همه چیز خوب بود تا اینکه من به ناپدریم علاقه پیدا کردم تازه تفاوت سنی 15 سال با مامانم و ناپدریم دارم.یک شب منو توی دلش گرفت و من اونقدر احساس ارامش کردم که دیگه نتونستم اون شب را فراموش کنم.مامانم میرفت سر کار و من واون گاهی با هم تنها بودیم کم کم این بغل کردنا زیاد شد و علاقه من به اون شدید نمیدونم چقدر دوسم داره چند بار بهش گفتم عاشقش شدم ولی واکنشی نشون نداده رابطه جنسی هم با هم داشتیم اگه یه روز نرم تو بغلش داغون میشم.افسردگی هم دارم و گاهی اوقات بدون هیچ دلیلی گریه میکنم مامانم برام مثل هوو شده.البته تقصیر مامانم هم هست من از وقتی دیدم که نصف شب بابام پا شد و شلوارش رو پوشید از وقتی که توی اتاقشون کاندوم دیدم و خیلی چیزای دیگه اینطور شدم اونا فکر میکنن من بچه هستم و این چیزا رو نمیفهمم چیکار کنم این عشق داره روانیم میکنه تمام وجودم داره اب میشه گاهی اوقات که نتونم رابطه برقرار کنم دست به خود ارضایی میزنم تو رو خدا کمک کنید خواهش میکنم به هیچ کس نمیتونم بگم چندین بار به مامانم گفتم میخوام برم پیش روانشناس ولی توجهی نکرد