سلام… من دختره 24 ساله ای هستم که در شرف ازدواجم…
من پدری دارم که خیلی مهربونه ولی از بچگی یادمه به مادرم خیانت میکرد.. به طرق مختلف با کارمندش با زنای دیگه و …
جدیدا متوجه شدم که با دختر صاحب خانه ی دفتره کارش دوست شده.
این دختری که میگم زنه شوهر داریه که بچه های بزرگ و دانشجو داره و همسره خیلی خوب…
داره تک تک سلولای بدنم از حرص میترکه دلم میخواد زنگ بزنم به شوهره زنه و زندگیشو سیاه کنم…
دلم میخواد بابامو بکشم
جالبه که با توجه به این کاراش کاملا حق به جانبه و الان از مامان من ایراد میگیره و چون مادرم از این موضوع خبر نداره بیشتر من حرص میخورم
این که الان داره مامانمو اذیت میکنه منو بیشتر اذیت میکنه
کاراش به نظر خودش و تو حرفایی که به مامانم میزنه گذشته ولی مامان من نمیدونه همین الانم یه شوهره خائن داره
این کاراش رابطه من و نامزدمم خراب کرده… از یه طرف نمیتونم به اون بگم دردم چیه… از یه طرف نمیتونم بهش اعتماد کنم…
از یه طرف اگه به مامانم بگم و طلاقو طلاق کشی بشه نامزدمم منو ول میکنه چون یه خانواده خیلی مومن و با ابرویی هستن
چه کنم با این پدره ابرو بر؟ بهش بگم جریان رو میدونم؟ بهش اون زنه بگم پاشو از زندگیه ما بکشه بیرون؟ به خدا دیگه کم اوردم