سلام وقتتون بخير من كارم خيلييييي اورژانسيهههه تورو خدا كمكم كنيد
من يه خواهر دارم كه توي ٢٢ سالگي حدوده ٤ سال پيش با يه پسر با يه پسر حدودا هم سن و سال خودش عقد كرد .وضع ماليه خانواده پسره خيلي خوبه البته ما هم خوبيم ولي اونا خب بهترن
در سال ٢ عقدشون پدر و مادر پسره به علت خيانت پدر پسره از هم جدا شدن كه خب اين قضيه خيلي ضربه سنگيني بود واسه دامادمون ولي مسعود (دامادمون) طرف مادرشو گرفت و رابطه اش با پدرش خيلي كمرنگ شد و پدر شوهر خواهرم هم اين قضيه رو از چشم نهال خواهر من ميديد و ميگفت تو چرا مسعودر مجبور نميكني بياد منو ببينه.بعد ٢ سال و نيم نزديك به سه سال اينا عروسي كردن ولي بعد داستان طلاق پدر و مادرش مسعود افسرده شده و زياد رفت و امد نميكنه با كسي بيشتر يا فيلم ميبينه يا از تو سايت هاي سياسيه و مذهبي هم هست .
چون اينا يه شركت صادرات واردات دارن براي خودشون ديگه شايد هفته ١ بار بره سره كار يعني كلا تو خونست و اصلا با نهال هم كاري نداره .خيلي مسافرت ميره ولي نه با دوستاش يا مجردي مثلا با مادرش يا برادرش يا پسر عمه هاش كه متاهلن و ادماي خوبين ولي نهالو زياد تنها ميذاره.مثلا همين به تازگي با اينكه نهال خيلي مخالف بود يه قايق تفريحي خريد تو كيش الانم رفته اونجا با داداشش براي خريد خونه و ماشين اونجا كه نصفه ماه رو اونجا باشن ولي نهال راضي نيست چون تنهاست اونجا مسعود هم كه انگار نه انگار
من ايران زندگي نميكنم ،چند شب پيش نهال به من مسيج داد كه ديگه بريدم و ميخوام طلاق بگيرم
اينجا لازمه كه بگم اين دوتا اصلا با هم حرف نميزنن در مورد مشكلاتشون اين واسه خودشه اونم واسه خودشه عين دو تا رباط
حالا ما كلي صحبت كرديم من مامانم بابام همه ولي خيلي قاطع ميگه ميخوام بهش بگم طلاق ميخوام ببينم رياكشنش چيه
مسعود الان كيشه ديروز به نهال زنگ زد كه بيا اينجا من خونه گرفتم نهال گفت نميام حالم بده تو برگرد اونم با كلي جر و بحث داره برميگرده و با حالا قهر داره مياد
حالا قراره نهال امشب با مسعود حرف بزنه و بگه طلاق ميخواد به حرفه كسي هم گوش نميده كه ما ميگيم حالا حرفه طلاقو نزن اولش از مشكلاتتون بگو
مادرم ميخواست به مسعود يه مسيج بزنه كه ” يه خورده به نهال محبت كن و حواست بهش باشه اون دنباله عشقه توه” ولي ترسيديم كارو بدتر كنيم و يا دخالت بيجا نباشه
به نظره شما چي كار كنيم؟!
لازم به ذكره كه مسعود خيلييييي هم پسر غد است وخيلي زود بهش برميخوره مثلا يه بار بابام به اون كه نه به نهال گفته بود چرا ميعود انقدر مسافرت ميره تنهايي يه خورده داد و بيداد كرده بود و نهال به مسعود گفته بود مسعود با بابام يه يك ماهي سر و سنگين بود