با سلام.من دختری هستم که شش ماه است عقد کردم از روز اول دخالت های بیجای ملدر شوهرم در زتدگی من شروع شد.به تمام اعضای خانوادم بی احترامی کرد و حرف هایی به من زد که از گفتنش شرم دارم.هیج رابطه دوستی هم با همسرم نداشتم و توسط پدرش با هم ازدواح کردیم.بعد از مدتی دیگه کاسه صبرم لبریز شد و با شوهرم در میون گذاشتم ولی برخلاف تصورم شوهرم پشت من و خالی کرد و گفت اون مادرمه اجازه نداری در موردش حرف بزنی.بعد از گذشت فقط شش ماه احساس میکنم به بن بست رسیدم و راهی جز طلاق ندارم.مادرش کلی بهم فحش داد و من و از خونش بیرون کرد و من فقط نگاهش کردم بدون اینکه حرفی بزنم.متاسفانه شوهرم یه بچه ننس که فقط میگه پدر و مادرم.میگه تو هیچ ارزشی واسه من نداری من خانوادم از تو واسم مهمتر هستن.الان شما بگین من چه خاکی به سرم بریزم که زندگیمو نجات بدم