با سلام
خانم 25 ساله ای هستم که مدت 5 ماهه ازدواج کردم. خدا رو شکر شوهر اروم و مهربونی دارم. من همزمان هم مشغول پایان نامه کارشناسی ارشدم بودم و هم ازدواج کردم. خیلی مشغول درس بودم و تحت فشار تا اینکه دفاع کردم و تا چند روز خیلی شاد بودم. قبل از دفاع یه مقداری بی حوصله بودم و احتمال میدادم بخاطر فشار درس هست.
حدود 3 ماه میشه دفاعم تموم شده و هر روز دارم بیشتر بهانه گیری میکنم. احساس میکنم خستم.حتی شوهرم منو مسافرت برد تا اب و هوام عوض شه ولی تاثیری نداشت. همش احساس میکنم داره در حقم ظلم میشه. هر کجا رو نگاه میکنم میبینم با پارتی بازی و مدارک پایین دارن میرن سر کار.اون وقت من با ارشد موندم خونه. خیلی بهم فشار میاد. این فشار هم تو زندگیم تاثیر گذاشته. قبلا که شوهرم میومد خونه شاد بودم و به استقبالش میرفتم ولی الان دیگه اصلا نگاهش هم نمیکنم. البته مشکلات دیگه ای هم هست. مادرشوهرم خیلی اذیتم میکنه.فتنه میندازه تو زندگیم. وقتی هم که یه مقدار خودم ارومم اون زندگیم رو بهم میریزه.. از این کارش لذت میبره. همش دوست داره تو زندگیم دخالت کنه. بعد از فتنه های اون من بدبخت تو خونم دعواست. منم تصمیم گرفتم باهاش رفت و امد نکنم. چون واقعا اذیت میشم. حتی یه بار بحث شد من گفتم بذارید احترام ها حفظ بشه و همدیگرو ناراحت نکنیم یهو به شوهرم گفت اینو دیگه نیار خونه ما. از طرفی شوهرم از این قضیه ناراحته و نمیدونه باید چی کنه. بهش میگم با مادرت حرف بزن. میگه حرف زدم زیر بار نمیره. جفتمون سرد شدیم. داریم هی بیشتر از هم دور میشیم. کلا از شرایط خسته شدم.نمیدونم افسردگی دارم میگیرم. فقط میدونم دیگه حوصله ندارم……بعضی وقتا به ذهنم میرسه برم مهریم رو بذارم اجرا که هم حال شوهرم رو بگیرم هم مادرش رو. همش دنبال بهانه هستم که قهر کنم. همش بغض میکنم و گریم میگیره. من چی کنم؟