با سلام و سپاس فراوان از زحمات شما.
من دختری هستم 24 ساله که تازگی ها به این فکر میکنم که چقدر زندگی بی ارزش است و چرا زندگی میکنیم در حالی که باید بمیریم.راستش را بخواهید اعتقاد معنوی ندارم.برای خودم خدایی یا جهان دیگری ندارم.مدام از لحظه ی مرگ میترسم.میدانم مرگ دردناک است.میدانم که هیچ چیز همیشگی نیست که بتوان به آن وابسته شد.حتی گاهی فکر میکنم حیوان بیاورم و به او وابسته شوم اما میترسم حیوان هم بمیرد.راستش از انسان ها دل خوشی ندارم.آزار،خوار شدن،نادیده گرفته شدن،از پشت خنجر خوردن و بی ارزش شدن،در زندگی من زیاد پیش آمد.من زیاد به خودکشی فکر میکنم.چون تصور این که در سن پیری بیماری بکشم و بمیرم برایم سخت است.درضمن این جهان و زندگی کردن را پوچ میدانم.با خودم میگویم زندگی کنیم که چه بشود؟که بمیریم؟اصلا هدفی برای زندگی قائل نیستم.همچنین اعتقاد معنوی هم ندارم.نمیدانم چکار کنم.چه به خودم بگویم که بتوانم زنده بودن را تحمل کنم.البته 2 سال پیش دچار یک شوک خیلی وحشتناک شدم که تا پای مرگ هم رفتم.اما نمردم.از آن موقع به بعد گاهی با خودم میگویم عه!نکند که من مرده ام یا اگر من می مردم چه میشد.پس چرا الان زنده ام.این شوک من را دچار این حالت ها کرد.در ضمن بعد از این ماجرا اصلا حمایت نشدم.خیلی نیازمند به کمک شما هستم.از زحماتتان بسیار ممنونم.