سلام بنده حدود پنج سال پیش در یک مهمانی به طور اتفاقی با یکی از فامیلای زن عموم آشنا شدم،بعد از اون دیدار به گفته زن عموم ایشون خیلی به خانواده عموم اینا خدمت میکرد از اسباب کشی گرفته تا هر چیزی که فکرشو بکنید!؟منم چون همون شب به رفتارا و کارای اون آقا مشکوک شدم ینی فهمیدم که منو زیر نظر دارن با حرفای زن عموم به ایشون دلبستگی پیدا کردم چون فکر کردم منو واقعا دوست داره، ما اصلا با هم نه در تماس بودیم نه ارتباط داشتیم فقط سه بار دیگه همدیگرو تو مهمونی زن عموم دیدیم چون تو خانواده ما این چیزا مرسوم نیست،فقط زن عموم بهم خبر میداد ازش و من اصلا چیزی نمیپرسیدم، به گفته زن عموم این آقا پسر بعد از دیدن من در همون بار اول به عموی بنده گفته بودن که میخان ازدواج کنن ولی برادر بزرگشون سد راه ازدواجشون و اول اون باید ازدواج کنه!من به قسمت خیلی معتقد بودم واز خدا خواسته بودم اگه قسمتم هست بیاد وگرنه بزور ازت نمیخام،چنبارم از خدا نشونه خواستم وهربار دقیقا تو همون موعد مقرر یه نشونه محکم بهم میداد که منو کاملا مطمئن میکرد که راهمو درست انتخاب کردم مثلا یبار مادر ایشون با زن عموم صحبت منو کرده بود وراجع به دانشگاه و این چیزا سوال پرسیده بود واین دقیقا در همون موعد قرارم با خدا اتفاق افتاد،،بعد از ازدواج برادرشون من بخدا گفتم که اگه واقعا قسمته منه دیگه وقتشه بیاد جلو چون من پنج سال از عمرمو گذاشته بودم واز طرفی خواستگارامو برای اون رد کرده بودم من اصلا به هیچ پسر دیگه ای نمیتونستم فک کنم،تا این باز سر موعدقرارم با خدا مادر ایشون به زن عمو من گفتن که میخان منو برا پسرشون خواستگاری کنن،من واقعا با شنیدن این خبر خیلی خیلی خوشحال شدم و خدارو شکر کردم، ودرواقع منتظر بودیم به صورت رسمی جلو بیان اما این پیشنهادبه یه هفته نرسید که خود پسره به عموم گفتش که منو برای یکی از فامیلاشون میخان!!!!! من اصلا داشتم شاخ درمیاوردم حتی زن عمو و عمومم هم خیلی تعجب کردند چون محبتا و کارای اون آقا پسر البته به قول زن عموم تا یک ماه قبل از خواستگاری مادرشون خیلی بیشتر از قبل شده بود و حتی زن عموم به کنایه گفت میگم چرا یه مدته خیلی بهمون کمک میکنه منظورم از کمک و محبت، خرید و کمک برای مراسم سفره زن عمومه که هر چند وقت یبار میگیره ولی بقول خود زن عموم تا قبل دیدن من اصلا این کارارو براشون نمیکرد!!!! من واقعا موندم تو کار خدا که اینهمه نشونه و اینهمه قرار پس چی بود و چرا منو امیدوار کرد؟چرا خلف وعده کرد؟؟ منکه بزور ازش نخاستم اگه نشونه نمیداد بهم شاید خیلی زودتر من میرفتم دنبال زندگی خودم واقعا موندم حکمت خدا چی بوده؟؟؟؟؟ من الان باید با این پنج سال از عمرم که کف رفت چ کنم