سلام من دختری 17ساله و از یه خانواده مذهبی هستم.
حدودا سه سال پیش عاشق یه پسرشدم اما هیچ وقت حیا و شعورم نزاشت چیزی به رچم بیارم اما یکی ازدوستام به اون پسرگفت و مت چون خیلی سنم کم و بی تجربه بودم توعمل انجام شده افتادم.
هیپ خاطره خوبی ازاون پسرندارم نمیدونم چرا اما همش متو شکنجه روحی دمیداد اینقد ازلحاظ روحی اذیتم کرد که واقعا تعادل روحی ندارم و افسرده و دیونه شدم.خیلی خیلی زیاد منواذیت کرداما من هیچ بدی درحقش نکردم.باوجودهمه بدیاش بازم ازته دل دوسش داشتم و بدرفتاریاشو با عشق و علاقم تلافی میکردم تما اون روز به روز منو بدتر عذاب میداد واقعاکارم به روانپزشک و قرص جلوگیری ازصرع کشید.
بعدیه مدت خیلی غیرمنتظره ازم خواستگاری کرد اما بخاطراینکه پسردختربازیه و به خانوادمون نمیخوره رد کردم.اون خیلی ناراحت شد و گفت غرورمو پیش خانوادم شکستی اما دلم طاقت ناراحتیشو نداشت و بازم سعی کردم ازدلش دربیارم اما فقط خودمو کوچیک میکردم این اواخر برای اینکه توجهشو جلب کنم دروغ های بچه گونه ایی میزدم یا خودمو براش کوچیک میکردم غرورمو زیرپا میزاشتم….من امسال کنکور دارم اما واقعا فکرو خیالش داره دیونم میکنه واقعا زندگیمونابودکرده .
هرکاری کردم که ازذهنم بیرونش کنم اما نشد فوقش دوماه دوام بیارم بعدش بهش زنگ میزنم و حالشو میپرسم و اون بطتر ازقبل منو اذیت میکنه اما ازرو نمیرم بازم درسش دارم.
حتی جدیدا دنبال اینم بفهمم باکیه و به دوست دخترش پیام دادم و پسر خیلی ناراحت شد و رفتاربدی با من داشت.
میدونم کارام بچه گونس اما واقعا دوسش دارم ولی میخوام اززندگیم پاک بشه
خواهشا یه راه حلی به من بگید که دیگه نرم سراغش حتی بعضی وقتها خیلی ناخوداگاه شمارشو میگیرم.
کنکور دارم فکرم خیلی مشغوله نمیخوام ایندم خراب بشه چیکار کنم واقعا دیگه کلافه شدم بریدم خسته شدم ازاین وضعیت