سلام از وقتی 17 سالم شد خونوادم میشینن پشت سرم پچ پچ(اروم حرف میزنن) میکنن.وقتی اینکارو میکنن قلبم درد میگیره و دوست دارم برم یه بلایی سرشون بیارم.اینکه قلبم درد میگیره دست خودم نیست.چندین بار دعوای ناجور باهاشون داشتم مثلا بهشون میگفتم خفه شید و راجبم حرف نزنید دیگه و نمیشدن بعد دستم یا پامو یا سرمو محکم میکوبیدم زمین و تا چند روز بدنم کوبیده میموند…باید چیکار میکردم دست خونوادمو میشکستم؟
بغیر از دعوا ها تقریبا با خوبی هم بهشون گفتم پشت سرم حرف نزنید ولی ادم نمیشن.دیگه حالم ازشون بهم میخوره.بغیر از داداش کوچیکم که 6 یا 7 سالش بیشتر نیست با همه خونوادم دعواهای ناجور داشتم(با مادرم با خواهرم با برادرم با بابام)البته همه چیزا زیر سر خواهرمن.همه دعوا ها رو اون شروع میکنه
تقریبا تا اول دبیرستان یا دوم دبیرستان بهم محبت میکردن ولی الان دیگه هیچ محبتی از هیچکدومشون نمیبینم.الان یهو میبینم غذایی رو که میخوام بخورم هم خودم باید درست بکنم.یه چایی هم بهم نمیدن خودم باید درست بکنم خودم باید لیوان بشورم خودم باید بزارم جلو خودم(البته غذاهای بزرگ مثل برنج و غیره رو مادرم درست میکنه)ولی دیگه هیچ کس نمیگه از صبح تا الان غذا خوردی یا نه؟هیچ کس نمیگه یه اب خوردی یا نه؟غذا که درست میکنن کسی تعارف نمیکنه بهم مگه اینکه خودم برم غذا بخورم.
تا چند ماه پیش که اینطور نبود حالا نمیدونم چیشده یهو اینطوری شده.
بغیر از اینکه هیچ محبتی ازشون نمیبینم بهم استرس 24 ساعته هم وارد میکنن…چرا درس نمیخونی؟این اخرین مهلتت برای درس خوندنه و اگه قبول نشدی باید بری خدمت سربازی اگه درس نخوندی بدبخت میشی و وظیفه تو فقط درس خوندنه کار که نمیکنی فقط یه وظیفه داری اونم درس خوندنه وظیفه تو بازی کردن با کامپیوتر و اینترنت و غیره نیست…خودشون به زور وظیفشون رو انجام میدن و بعضی وقتا هم وظایفشون رو انجام نمیدن اونوقت واسه من وظیفه وظیفه میکنن…خودم میدونم که این بار اخریه که امتحان میدم و کنکور میدم و اگه قبول نشدم میرم خدمت ولی بنظرم لازم نیست هر ثانیه بهم بگن چون من دارم تلاش خودمو میکنم و هر چقدر که میتونم درس میخونم ولی نمیتونم مثل معدل بالاها درس بخونم چون من از درس متنفرم و بغیر از اول دبستان که خوندن و نوشتن یاد گرفتیم به هیچ دردی نخورد تو زندگیم
یه چیز دیگه بگم مطلب رو تموم کنم: حرف زدن پشت سر من زمانی اوج گرفت که یه روز خونوادم شماره موبایلمو دادن به یه مغازه لباس فروشی که توسط یه پسر تقریبا 20 ساله اداره میشه و اون مغازه هر وقت لباس جدید براش میرسه اس ام اس میده.موبایل منم که همیشه توسط خونوادم چک میشد و منم چیزی نداشتم که بخوام بترسم.یه بار صبح از خواب بیدار شدم رفتم پای موبایل میبینم منو توی واتس اپ انداختن توی یه گروه که فیلما و عکسای پرون توش پخش میشد و مدیر گروه هم همون اقای مغازه دار لباس فروش بود.خونوادمم دیده بودن که رفتم توی این گروه.هر چی هم اعتراف کردم که من شبش گوشی دستم نبوده صبح رفتم میبینم توی این گروهم چطور میگید کار من بوده؟توی واتس اپ که معلوم نیست کی گروه داره که بری بهش بگی منو بنداز توی گروهت و عضو شدن توی گروه ها هم دست خودت نیست.خونوادم باور نمیکردن و پشت سرم حرف مفت میزدن.دیگه حالم از دست این خونواده عقب مونده و زبون نفهم بهم میخوره