با پسري ٢٤ ساله تك پسر و از لحاظ مالي خوب ١ سال پيش آشنا شدم، به دليل طرز فكر ايشون نسبت به ازدواج و زن ٤ ماه پيش كات كرديم، جملات ايشون مثل دختري كه عاشقه هر كاري ميكنه، تو عاشقم نيستي، بيا خونم رو تميز كن، اگه قرار باشه بين من و خنوادت يكي رو انتخاب كني اون كيه و رفتارهاي خودخواهانه شون و اين انتظارات كات كرديم، ايشون هنوز تماس ميگيرن و هر بار به اسم دلتنگي از من ميخوان برم خونشون و من هر بار ميرم و با هم رابطه جنسي( نه كامل ولي ايشون ارضا ميشن) برقرار ميكنيم و ميگن چون با هم كنار نميايم من ازدواج نميكنم همين جوري با هم باشيم، من حس ميكنم ايشون هر بار به اسم دلتنگي اين كارُ ميكنن و منم بهشون اجازه ميدم، اين حس كه از شخص اول زندگيش تبديل به يه آدم چند ساعته شدم اذيتم ميكنه، اما نميتونم جوابش ندم يا بهش نه بگم، هنوز دوستش دارم، بايد چي كار كنم؟ شايد واقعن دلش برام تنگ ميشه يا دوسم داره؟ كار درست واقعا چيه؟ ممنونم