با سلام و خسته نباشید
اینجانب بیست و نه ساله و خانم هستم که در یک شرکت مشغول به کار هستم که دو سال پیش یکی از همکارهای من که در شرکت دیگری مشغول به کار بود به من پیشنهاد دوستی و اعلام کرد بعد از اشنایی بیشتر ازدواج می کنیم من هم قبول کردم و وارد رابطه شدم در این مدت حرفی از ازدواج پیش نیومد و من هم در انتخاب ایشون شک داشتم که ایا واقعا می تونم با ایشون ازدواج کنم یا نه برای همین من هم حرفی از ازدواج نزدم تقریبا این رابطه خوب پیش می رفت و رابطه اروم و بی هیاهویی بود و مشکل جدی با هم نداشتیم .این آقا زیاد از خانواده اش تعریف نمی کرد و حتی عکسی نشون نمیداد یا اینکه زمانی که تماسی از خانواده اش داشت جلوی من حرف نمی زد یا روزهای جمعه و تعطیل من هیچ تماسی از طرق ایشان نداشتم و هر هفته یه بهونه برای نداشتن تماس در روز جمعه داشت البته اوایل جواب اس ام اس ها را میداد اما در دو ماه اخیر اصلا.
در دوماه اخیر حس کردم که خیلی سرد شده و مثل قبل نیست علت را کار زیاد اعلام می کرد. تا اینکه یک روز گفت که خواهرم گوشی من را برداشته و تمام پیام هایی که بین ما بوده را خوانده و به پدر ومادر هم اطلاع داده و همه از قضیه من و تو اطلاع پیدا کردند و من نمیخواهم این رابطه را ادامه بدهم و تمام
علت را جویا شدم گفت که خانواده من مذهبی هستند و رابطه دوستی براشون هضم نشده هست و از من انتظار نداشتند و با دونستن اینکه ما با هم دوستیم مادرم قصد داشته با مادرت تماس بگیره یا مادرم از استرس بیمار شده یا عروسی خواهرم به خاطر من و تو به هم خورده از این بهانه های اینطوری و من نمی خوام دیگه ادامه بدم .
من هم قبول کردم چون به زور نمیشه در یک رابطه ماند و باید هر دو طرف راضی باشند اما خوب من دو سال این ادم رو تقریبا هر روز می دیدم چون هم مسیر بودیم میرسوندم یا با هم خیلی خاطره داریم اما اون راحت از همه چیز گذشت الته ناگفته نماند که من در این دوسال فهمیدم که خانواده اش بیش از اندازه ایشون را تحت کنترل دارند و از همه کارهای ایشون می خواهند اطلاع داشته باشند یکی از دلایلی که جمعه ها جواب نمیداد مسایل امنیتی بود.
من در مورد ایشون از محل کارش تحقیق کردم همسری یا نامزدی نداشت.
و اما حالا از این اتفاق جدایی یک ماه گذشته و تو این مدت فهمیدم که من این اقا را دوست دارم و شکی که برای ازدواج داشتم برطرف شد روز چهارشنبه تولد ایشون است .ایا برای ایشون هدیه بگیرم یا تماس بگیرم؟
چه باید بکنم ؟البته تقصیر کار خودم هم بودم که زودتر نخواستم به خواستگاریم بیاد البته نظرم اینه که مرد خودش باید احساس کنه که میخواد با من ازدواج کنه و پیشنهاد باید از طرف اون باشه نه من . اما الان تو این وضعیت برای برگرداندش به رابطه و بعد ازدواج چه باید بکنم . چون دوستی برای من هیچ سودی ندارد دوباره این روزهای جدایی پیش میاید . پس فقط ازدواج.
حالا به من راهنمایی کنید.