باسلام
بنده بیست و هشت ساله و همسرم یک و نیم سال از من کوچیکترن.ما یک ونیم سال پیش عقد و حدود ده ماهه عروسی کردیم و خداروشکر همه چیز خوبه. درواقع ازدواج سنتی نکردیم باهم اشناشدیم و ازدواج کردیم. منو همسرم خیلی همو دوست داشتیم و داریم. زنذگی خیلی خوبی داریم.همسرم خیلی پسر خوب و مهربون و باشعور و با ادبه.فقط یه مشکلی که منو ازار میده و این رو از بعد عقد که رفتارای خونوادگیشونو دیدم متوجه شدم اینه که تقریبا هیچ ابهتی تو خونشون نداره. مادرشون متاسفانه سه سال پیش فوت کردن در اثر بیماری، یه خواهر داره پنج سال از خودش بزرگتر و یه خواهر شش سال از خودش کوچیکتر. برادرم نداره. تو خونه خواهراش اصلا ازش حساب نمیبرن. بزرگه که کلا ادعای ریاست تو خونه داره نکه دستور خاصی بده نه دختر خوبیه. رفتارخواهر کوچیکش که اینهمه تفاوت سنی با همسرم داره اصلا قابل درک نیس برام. مثلا بضی موقه ها یجوری باهمسرم صحبت میکنه حالت دستوری و طلبکارانه. انگار اون برادر بزرگس. اوایل که خیلی رفتارای بدی ازش دیدم الان خیلی بهتره. ولی همسرم همیشه مثل بچه مظلوما میخنده و باشوخی کارو انجام میده ویجوری هم حس میکنم جلو من خجالت میکشه ولی من هیجوقت بروش نیاوردم و خودم زدم به نفهمی و خندیدم ولی تو خودم خیلی اعصابم خورد میشد. مثلا دوران عقد ماتواتاق بودیم از تو هال همسرمو صدا میزد که بره یکم دیر میکرد بلندتروباعصبانیت صدامیزد که بیادیگه و کارش این بود که همسرم قولنجاشو بشکنه. همسرم هم همیشه بدو بدو در اسرع وقت به حرفاش گوش میکرد.خیلی کلافه میشدم که یذره ابهت نداره و انقدر خواهرشو پررو کرده که اجازه میده اینجوری رفتار کنه. ولی الانا خواهرش خیلی بهتر شده ولی بازم اگه حال نداشته باشه حالت طلبکاری و دستوری باهمسرم مثلا پشت تلفن یاهرجا جلو همه حتی رفتار میکنه وهمسرم فقط با یه خنده و خجالت درونی هیچی نمیگه. انگار خیلی براش مهمه که خواهراش دربارش چی فکر کنن یا پیش خودشون مسخره کنن. دوتا خواهراش باهم خیلی خوبن با همسرمم خوبن. البته باتریفای همسرم از دوران عقد فهمیدم کله شق هس باخواهر بزرگش دعوا هم میکرده.که راستش من خوشحال میشدم از درونم . ولی انگار جلو من همسرم نمیخاد کاری کنه که ضایه شه براهمین همیشه خوبه و هیج وقت مخالفت نمیکنه تقریبا. کلا رابطه خوبی دارن سه تاییشون باهم.گاهی حسودیم میشه.مشکل من اینه چجوری به همسرم بگم که دوست دارم در مقابل رفتارای نادرست اونا ابهت داشته باشه و نزاره بهش بی احترامی کنن. ترسیدم همینطوری بگم غرورش جریحه دار بشه . رانندگی خیلی زود عصبانی میشه یه ماشین جلوش یه دقه دیرتر بره داد و بوق میزنه و میخاد بضی موقه ها دعوا کنه. در واقع متوجه شدم در باطن از دعوا میترسه فقط دادو بیداد میکنه چون چندبار مخاطبش عصبانی میشد از جریان فرار میکرد مثلا شیشه ماشین رو حتی میترسید بده پایین.