سلام خسته نباشید
منو همسرم الان نزدیک یکسال عقد کردیم همسرم هم دانشگاهی بودیم ایشون سربازی رفتن نه کار هیچی ندارن خانواده به ازدواج ما کلا مخالف بودن اما با اصرار من تا حدودی راضی شدن تا الان ک یکسال عقدیم ناراضین الان ایشون سربازن …ما بیشتر وقتا قهریم و ناراحت ایشون میگه اخلاق و رفتار من چون از هرچیزی ناراحت میشم یا بدم میاد سریع تو اخلاق و رفتار بروز میدم ایشون بدشون میاد بمن میگن غرغرو و خودشون آدم خوب میدونن چون از هر چیزی ناراحت بشن بمن نمی گن چون بقول خودشون بفکر منن ناراحت نشم تو خودشون حل میکنن منم یه آدم بد شدم ایشون انتظار داره من همیشه شاد باشم خوب خوشحال اما با این شرایط چه خوشی دارم تو خونشون ک انگار راننده خانوادش اینور اونور ببرشون هر چی میشه به نامزد من میگن من اصلا این وضع دوست ندارم مادرش با زبون قربون صدقه رفتن نامزد من کشید سمت خودش هر کاری براشون میکن هرجا میخوایم بریم به خانوادش میگه اونام میار یا بهشون میگه چیزی برام میخر اصرار داره به خانوادش نشون بده ولی من دوست ندارم چرا باید از همه چی زندگی من خبر دار بشن میگه بگو ذوق کنن اما من ذوقیم نمیبینم جز زبونی دوست داشتن زبونی خانوادش خانوادش اصلا بمن زنگ نمیزنن ک من کجام چکار میکنم مشکل دارم یا ندارم چیزی شده نمیرم اونجا یا جایی میرن به من تعارف نمیکنن حتی به زبون ک برم خانواده منم میگن اینا خیالشون راحت شد نامزد کردن هیچ سراغی نمیگیرن توام وقتی زنگ نمیزنن نمیخواد بری اونجا شوهرم یه شهر دیگه آن کلا رفتارشون ازارم میده مخصوصا ک از دید شوهرم شدم آدم بده چون هر چی هست بروز میدم