من 27سالمه و یه بچه دو ساله دارم از اول که ازدواج کردم پدرم به خاطر اینکه شوهرم همسایمون بود گفت یا باید جواب مثبت بدی یا ما باید از این شهر بریم و من جواب مثبت دادم اما از کار خودم پشیمانم چون پدر ومادرم هیچ تحقیقی نکردن والان شوهرم بعد 4سال از زندگیمون قلیان وسیگار به صورت تفریحی میکشه نمازهاشم یکی در میون میخونه خیلی لجباز وکینه ای ،اما از اول بهم خیلی محبت میکرد دوستم داشت اما الان فقط وقتی خودش میخواد میاد سراغم وحاضر نیست توی رختخواب منو بغل کنه یا ببوسه ،خیلی احترام پدر ومادر خودشو نگه نمیداره ،وخیلی دروغ میگه و همش سرش تو گوشیه وبازی میکنه و الان هم بیکاره ،خیلی تو زندگی دنبال هدف خاصی نیست ومیگه هرچی شد شد .همین که تو خونه بیکار نشسته اعصابم رو به هم میریزه بعضی وقتا دلم میخواد بمیرم وراحت بشم از این زندگی دلم میخواد طلاق بگیرم تا از این زندگی راحت بشم،اما نمیدونم به سر بچه ام چی میاد؟ برادرم میگه دلم به حالت میسوزه که همچین شوهری گیرت اومده وهمش تقصیره پدر ومادرمونه.من خودم ارشد شیمی ام وونمازام رو سر وقت میخونم اما شوهرم فوق دیپلمه و از لحاظ قیافه هم من وشوهرم اصلا به هم نمیخوریم وهرکی شوهرم رو میبینه میگه پدر شوهرته چون به خاطر اینکه الکی همش حرص میخوره موهاش سفید شده وکچله یکم وقدش متوسط ویکم چاقه اما من لاغرم وقد کوتاه .تو خیابون خجالت میکشم بگم این شوهرمه .چیکار کنم