با سلام
الان حدود یکسال که عقد کردم و هرچند از دوران عقد خوشم نمیاد ولی مجبور هستم صبر کنم تا شوهرم کارهاش درست بشه.
من و شوهرم با هم همکار هستیم ولی یکجا کار نمیکنیم. شوهرم خیلی شکاک شده همیشه فکر میکنه من بهش دروغ میگم و دوستش ندارم هرکاری کردم تا باور کنه ولی همیشه میگه اونه که منو خیلی دوست داره. چند شب پیش بهم میگه از کجا معلوم با کس دیگه ای دوست نیستی و با کس دیگه ای رابطه نداری. من فکر کردم تو پاکدامنی ولی اشتباه کردم اونقدر این حرفهاش برام سخت و سنگین بود که دلم میخواست خودم را بکشم.
تو حرفهاش فهمیدم گیر مهریه است وقتی گفتم من هیچی ازت نمیخوام حتی مهریه میگه بیا بی سروصدا از هم جدا بشیم قبل اینکه گندش در بیاد.
بعد فرداش از محل کارم زنگ زدند حالش بده رفتم بردمش دکتر بعد میگه دلم برات تنگ شده و کلی گریه. اصلا انگار نه انگار که شب قبل چه حرفها و تهمت هایی بهم زده البته این بار سوم بود تو این یک سال که این کارو میکنه. هر بار هم نسبت به قبل گستاخ تر میشه و حرفهاش آزار دهنده تر
سه ماه دیگه عروسیمونه ولی من الان واقعا میترسم. نمیدونم چکار کنم.
خواهش میکنم راهنماییم کنید.