رفت و امدهای خانوادگی
سلام.زنی 25 ساله ام و یک سال و نیمه که خانه دار شدم.با همسرم از طریق شوهرخواهرم که دوست صمیمی بودند اشنا و ازدواج کردیم.اوایل رفت وامدمون با خواهر و شوهر خواهرم خوب بود اما به مرور مشکلاتی پیش اومد که رابطه من و خواهرم به بحث و جدل کشید و از اون به بعد رابطه سردی با خواهرم دارم و رفتو امد خانوادگی رو قطع کردیم اما همسرم و شوهر خواهرم همچنان با هم دوستن و من اصلا مشکلی با این قضیه ندارم اما چند وقته که سر این قضیه با هم بحث داریم و بیشتر اوقات دلم از حرفای همسرم میشکنه، همسرم خودش میدونه که خواهرم باعث این رابطه سرد شد .بیشتر مواقع سر نیش و کنایه های خواهرم بخاطر دوستی همسرم با شوهر خواهرم میگذشتم اما دیگه نتونستم تحمل کنم.همسرم دایم به من میگه چرا نباید رفت و امد کنیم و خودشم میدونه که واقعا تحمل نیش و کنایه های خواهرم واسم سخته حتی به همسرمم توهین کرده اما همسرم بخاطر دوستش بهم میگه من نمیتونم با دوستم رفت وامد خانوادگی نداشته باشم.نمیدونم دیگ باید چیکار کنم.بیشتر از چندبار با خواهرم دعوا کردیم و رابطه حل نشدنیه واقعا نمیشه که بازم بگذرم.لطفا راهنماییم کنین.ممنونم.
با سلام خدمت شما
قبول که شما ناراحتید ونمی توانید نیش و کنایه را تحمل کنید اما بالاخره که ایشان خواهر شما هستند و باید به خاطر خانواده هم مسئله را حل کنید و البته اگر شما کوچکتر باشید به خاطر احترام هم که شده باید بتوانید حلش کنید مطمئنا شما توانایی لازم را دارید وفقط راه را نمی دانید. با توجه به مطالب نوشته شده مسئله شما و خواهرتان مبهم است در این زمینه می توانید ابتدا با حضور همسرتان یا انفرادی از جلسات مشاوره یاری بگیرید. روانشناسان کانون مشاوران ایران در این زمنیه می توانند یارتان کنند ۸۸۴۲۲۴۹۵
ممنون از پاسختون.امکان اینکه حضوری بیام برام سخته.ببخشید که مجبورم اینجا بگم.
مساله من و خواهرم فک میکنم حسادت باشه.وقتیکه مجردم بودیم هر چی میخاستم داشته باشم و لازم بود برام اون تعیین میکرد که باید داشته باشم یا نه شاید خنده دار باشه اما وقتی دانشگاه قبول شدم حتی میگفت چون من موبایل نداشتم تو ام نباید داشته باشی میگفتم به لپ تاب خیلی احتیاج دارم باید داشته باشم میگف مگ من داشتم که توام میخای داشته باشی .(رشته اون صنایع دستی بود من گرافیک)و خیلی چیزای دگ من چهار سال دانشگامو همینطوری سر کردم درحالیکه خیلی نیاز داشتم.شاید منم نسبت بش حسودیم شده باشه از وقتیکه ازدواج کرده،چیزایی که من دوس داشتم داشته باشم و اون به دست اورد ولی من نه،اما این حسادت و نه ب روم اوردم نه ب زبون تو دلم کشتمش چون اصلا نمیخاستم کسی و از دست خودم ناراحت کنم و از خوشبختیش خوشحال بودم در عین اینکه با همه نداشته هام منم تو زندگیم با همسرم خیلی خوشبختم و خیلی دوسش دارم اونم همینطور.هیچوق هیچی واسم کم نذاشته.تو همه این مدت سعی کردم باش دوست باشم ولی اون نه تنها به من که به خیلی ها بی احترامی کرده.به مادرم به خانواده همسرم به دوستای شوهرامون…در مورد حجابمم حتی نظر میداد و پیش خونواده شوهرش از من حرف میزد حتی به شوهرش گفته بود که به شوهرم بگه ک به من بگه من حجابم و رعایت کنم در حالیکه حجاب من معمولیه و شوهرم اصلا مشکلی با این قضیه نداره.واقعا خنده داره که خواهرم پشت سر من راجع به اینجور چیزا حرف میزنه.ی بار جلوی ده نفر ادم رو به من کرد و گف چرا انقد ولخرجی میکنی شوهرت پیش شوهرم از ت شکایت کرده و گفته تو خیلی ولخرجی میکنی در حالیکه من اونروز بعد مدتها فقط ی کیف با قیمت خیلی پایین خریده بودم همین.اینو گف و بعدش اومد بم گف ی موقه به شوهرت چیزی نگی ولی من گفتم اونم ب جون من قسم خورد که ی همچین چیزی نگفته و من باور کردم.دلم اونروز خیلی شکست من خیلی قانعم تو زندگیم خیلی.بازم ما نادید میگرفتیم بی احترامی هاشو.روز عروسیش رفتم کمکش همسرم مرخصی گرفت بخاطر اونا اما ی تشکر خشک و خالی نکرد و فک میکنه همه وظیفه شونه ک واسش کاری بکنن.در حالیکه هیچوق واس کسی کاری نکرده ک زحمتای بقیه جبران بشه.سیسمونی بچه ش رفتم کمکش و انقد وسایل سنگین برداشتم و اینور تونور کردم که تا چند وقت از شدت کمردرد گریه میکردم اما اون اب پاکی و ریخت رو دستم و خیلی جدی به بقیه گف انقد غر زد اعصابمو خورد کرد بعدشم روشو ازم با ناراحتی برگردوند در حالیکه من بخاطر اون و بچه ش اومده بودم کمکش.خیلی وقتا چون خونواده شوهرم وضعیت مالیشون یکم ضعیفه دایم مقایسه میکرد خونواده شوهرشو با خونواده من.خونواده شوهرم از هر لحاظ بم احترام میذارن و خیلی دوسشون دارم.بعضی وقتا احساس میکنم با اینکه ۲۹ سالشه اما از من که ۲۵ سالمه کوچیکتره…خیل چیزای دگ هم هس ولی نمیشه ک همشو بگم.ببخشید که مطالبم خیلی طولانی شد.به نظر شما ی همچین ادمی قابل تحمله؟؟؟