سلام
من دختری 22 ساله هستم . که از 15 سالگی از طریق تلفن با پسری اشنا شدم که 2 سال از من بزرگتر بود.
اشنای ما جدی شد و حدود 7 ساله که باهاش دوست بودم. و خیلی بهم علاقه داشتیم. انصافا هم برام خیلی کارها کرد وقصدش جدی بود .
خانواده ها در جریان بودند(البته خانواده من مخالف چون میگن ازدواجی که قبلش دوستی بوده درست نیست)
خانواده اون موافق بودند. و حتی مادرش برای خاستگاری به خونه ما هم اومد و با مادر من دوست شد .ولی چون سرباز بود قرار شد صبر کنیم. سربازیش که تموم شد سرکار رفت. اما سر یه مساله کوچیکی باهم دعوامون شد و خودش پیشنهاد داد جدا شیم.

رابطه جنسی به هیچ نوعی نداشتیم.
اما من باهاش بیرون رفتم. عکس گرفتیم. عکس از هم داریم. کادو دادیم . دست شو گرفتم. و یا حتی بوسم کرده.
وقتی جدا میشدیم گوشیشو نشونم داد که عکسهامون پاک کرده و از منم خواست تا پاک کنم. و گفت وسایلی ک از هم داریم دور بریزم.
بجز پدرو مادرم و یکی از دوستانم کسی در جریان دوستی ما نبوده از طرف من.
از طرف اون همه فامیل و دوستانش میدونستن.
دختر بی بند باری نبودم. تنها کسی ک توی زندگیم بود همین اقا بود و چون واقعا قصدش ازدواج بود خیلی جدی با خانوادش هم جلو اومد پذیرفتم دوست بشیم تا شرایطش مهیا بشه چون از لحاظ مالی ضعیف بود اما خب توی همین فرصت که شرایطش مهیا بشه اختلاف پیش اومد راهمون جدا شد. الان  برای من خاستگاری اومده.

1_من به خاستکارم بگم؟
2_اگر نگم و ازدواج کنم و بعدا اون برام تهدید یا مزاحمتی درست کنه چی؟یا اگر خودش بفهمه؟
3_ خودم احساس عذاب وجدان و ترس دارم حس میکنم اگر نگم خیانت کردم. ارامش ندارم. ( البته این خاستکار خیلی جدی نیست ولی در کل میخوام بدونم چیکار باید بکنم)
4_اصلا با توجه به علاقه و دوستی طولانی که داشتیم؟ من میتونم با کسی ازدواج کنم؟ و یا علاقمند بشم بهش؟
5_مشکلی که برام پیش اومده از زمانی که خانوادم قضیه خاستگار جدید گفتن از خودم متنفر شدم. مدام میخوام برم حموم احساس میکنم کثیفم و دختر بدی هستم.
6_علاقه اون ادم توی دل من هنوز هست ولی چون اون خواست جدا بشیم پذیرفتم. با این علاقه چیکار کنم؟

ممنونم