سلام علیکم
اینجانب جوانی هستم 25 ساله که 8 ماه پیش با دختری که 9 سال از من کوچکتر بود و 16 سال داشت، ازدواج کردم.
در آن زمان تنها عاملی که در ازدواج مدنظرم بود همان دینداری و پایبندی به اصول اسلامی بود، که در خانواده ی ایشان این را دیدم، پدر ایشان رییس حلقه ی صالحین بود و مادر ایشان هم بسیار با تقوا و با حجاب بودند، و خود ایشان نیز دارای حجاب قابل قبولی بودند. در صحبت هایی هم که در جلسه خواستگاری با ایشان داشتم، ایشان هم پذیرفتند که باید در همه ی مسایل زندگی، دین حرف اول را بزند. این شد که ما ازدواج کردیم.
اما پس از ازدواج، و در همان هفته های اول من متوجه بی میلی و سردمزاجی همسرم به خودم شدم، به طوری که فکر می کردم از من متنفر هم می باشد. اما در ان زمان اهمیتی نمی دادم و باخود می گفتم بایستی من وظایف خود را به درستی انجام دهم (طبق احادیث اهل بیت، ابراز محبت نمایم و … ) و او هم انشاا… خوب می شود. مورد دیگری هم که مرا رنج می داد این بود که می دیدم همسرم بر خلاف خانواده اش زیاد پایبند به حجاب و دستورات دین نیست. مثلا اگر چادرش باز شد اشکالی ندارد، یا جوراب رنگ پا می پوشید و … . این مسایل هم با اینکه برایم سخت بود ولی هیچ گاه مورد تذکر از طرف من واقع نشد و فقط دنبال فرصت می گشتم که به گونه ای تاثیرگذار به ایشان بگویم.
این روال ادامه داشت و کم توجهی ها و سردی های ایشان همچنان ادامه داشت، تااینکه پس از سه ماه از ازدواج ما، من به سربازی رفتم، با خود می گفتم که سربازی فرصت مناسبی برای همسرم می تواند باشد تا او خود را پیدا کند و شاید این دوری، مهر و علاقه اش را نسبت به من افزون نماید.
اما پس از 6 ماه از ازدواج ما، من که از سربازی به مرخصی عید نوروز آمده بودم، متوجه موضوعی شدم که سخت مرا آزرده کرد و این آزردگی پس از یک ماه مرا بر آن داشت تا برای مشاوره این نامه را بنویسم.
من با سرکشی در تلگرام همسرم متوجه رابطه ی عاشقانه ی او با یک پسر شدم، این رابطه به گونه ای بود که همسرم ابراز علاقه ی بسیاری به او کرده بود (ابراز علاقه هاو عشوه گری هایی که یک دهم آنها را نسبت به من نکرده بود) و ابراز تنفر بسیاری از من همراه با ناسزاهایی که بار من هم کرده بود، علاوه بر اینها آرزوی مرگ مرا هم کرده بود. همه ی اینها بماند، همسرم عکس هایش را هم برای او فرستاده بود که این کار هم بسیار مرا آزرده خاطر نمود.
اینجانب پس از دیدن این وضعیت با گریه و زاری در نماز شب از خدای خودم طلب یاری کردم و صفحه ای از قرآن را بازنمودم که آیه “والیعفو و الیصفحو” آمد، من با دیدن این آیه تصمیم گرفتم ابتدا همسرم را تنهایی بدون مطلع شدن دیگران مورد مواخذه قرار دهم، و این کار را کردم و علت کارهایش را از او جویا شدم، او نیز با گریه و زاری ابراز پشیمانی کرد و اینکه قصد اصلاح دارد و متوجه اشتباهش شده است. او دلیل این کارهایش را نیز یک عامل بسیار مهم و آن عدم خوش آمدنش از وضعیت ظاهری من اعلام کرد( اعتقاد من درباره ی وضعیت ظاهری، مرتب بودن و تمیزی و آراستگی و عطر زدن است ولی آنچه فهمیدم اینست که همسرم به دنبال تیپ های فشن امروزی است که من هم اهل انها نیستم). من با اینکه باور حرفهایش برایم بسیار سخت بود، به او فرصتی دوباره دادم و تصمیم گرفتم تا حد ممکن بیشتر به وضع ظاهری ام برسم؛ او هم قول داد گوشی اش را کنار بگذارد و دیگر، رفتارش با من عوض شود، انصاف بدهیم در این یک ماه توجهش کمی به من بیشتر شد و کمی گرمتر بود و از کلامش هم شمه ای از توبه را می یافتم؛
اما از آن زمان به بعد اینجانب هر وقت به دلیل سربازی یا مسافرت های کاری از او دور می شدم مضطرب بودم و ذهنم درگیر بود که نکند همه ی این کارهایش صحنه سازی باشد و برای رسیدن به خواسته هایش در حال فریب دادن من باشد، این درگیری های ذهنی من تا حدی زیاد می شود که گاهی به طلاق فکر می کنم و با خود می گویم آیا او می تواند مادر خوبی برای تربیت دینی بچه های من باشد، خودم هم ناراحت هستم که این چه زندگی ایست که با شک و تردید همراه است.
حال پس از دو ماه از این حادثه صلاح دیدم موضوع را با تمام جزییات با شما کارشناسان عزیز در میان بگذارم، تا شما راهی را که خداپسندانه تر است و توصیه دین است به من نشان دهید.
لطفا به چند خط بسنده نکنید.
با تشکر و امتنان فراوان از شما