من حدودا 9 ماه با یه پسر 25 ساله (متولد 71) آشنا شدم خودم متولد 77 ام و 19 ساله
ایشون اوایلی که باهم اشنا شده بودیم خیلی رسمی تر و مودب تر بودند ولی بعد از گذشتن یکی دوماه ایشون از من تقاضا رابطه جنسی کرد که در این مورد من همیشه مخالفت کردم و حتی برای یه مدت یکماه با ایشون قطع رابطه کردم اما بعد یکماه ایشون با عذرخواهی و یسری حرفای دیگه منو به سمت خودش کشوند و دوباره رابطمون از سر گرفته شد و بازهم همون خواسته ها ولی اینبار دو سه دفعه میخواست با زور با من رابطه برقرار کنه که من از ایجاد چنین رابطه ای خودداری کردم. ایشون که بعدا متوجه شد که من اهل اینجور کارا نیستم ازم عذرخواست به هر نحوی شد میخواست از دل من دربیاره که خب موفقم شد چند روز بعد درباره رابطه قبلیش که با دختر عموش داشته صحبت کرده مثل اینکه به دختر عموش قول ازدواح داده بوده ک بعد از دو ماه رابطشو باهاش بهم زده و به قول خودش دختر عموش پایبند بهش نبوده ولی با گفتن اینها ازم تقاضای کمک کرد که بتونه از دست دختر عموش راحت بشه چون چندین مرتبه ایشون رو تهدید کرده بود که ابروتو میبرم مهم نیست سر خودم چی میاد و این حرفا و درعین حال ازشون پرسیدم که باهم رابطه جنسی داشتن یا نه با لکنت زبان و رنگ پریدگی گفت نه که من شک کردم که شاید بینشون رابطه ای بوده باشه دیگه از اون موقع اعتمادمو بهش از دست دادم ولی از اون موقه که این حرفارو بهم زده خیلی با احساس تر شده نسبت بهم قبلش خیلی واسش نهم نبود با کیا در ارتباطم با کیا نیستم ولی الان درحدی شده که حاصر نیست من جواب سلام پسرخالمو بدم به عبارتی مثلا خیلی غیرتی شده همش بهم میگه تو مهمترین ادم زندگیمی مورد اعتماد ترینی ولی احساس میکنم از ته دلش نیست
ناگفته نماند من خیلی دوسش دارم خیلیم دلتنگش میشم ولی وقتی به اینکارش فکر میکنم خیلی بهم میریزم درحدی که میخوام برای همیشه از زندگیم بره بیرون ازتون عاجزانه تقاضا دارم که منو راهنمایی کنین واقعا نمیدونم با این رابطه چیکار کنم